"دوپارتی"
"دوپارتی"
وقتی به پسرش حسودی میکنه و....🍧💮پارت اول:////
جین{با تکون های زیاد میچا چشمام رو باز کردم...و با دیدن صحنه رو به روم خنده آرومی کردم و کیوتی زیرلب بهش گفتم...سعی داشت بدن ظریفش رو از از زیر بازوهام بکشه بیرون یکی از دستام از روش برداشتم... که سرشو رو سینم گذاشت و خوابیده داشتم بهش نگاه می کردم که در با شتاب باز شد... و صدای بدی رو ایجا کرد که باعث شد میچا از جاش بپره... عصبی به جین هو نگاه کردم ولی اون بدون توجه ای به من پرید بغل میچا و گونشو بوسید.
جین هو{مامانی صبحت بخیر
میچا{صبح توهم بخیر عزیرم
جین{یااااا بچه مگه منو نمیبینی اینجا که اینجوری میپری بغل مامانت ها؟ این خانوم صاحب داره.
جین هو{مامان منه دوس دالم
میچا{جین جین هو عزیزم بسه، جین هو برو پایین الان میایم...بعد از رفتن جین هو برگشتم طرف جین که شروع کرد به بوسیدنم... بعد از چند ثانیه ازم جدا شد و با لحن بامزهای گفت.
جین{میچا میبینی چطور جواب منو میده؟... یکمم طرفداری منو کن من مامانم پیشم نیست*کیوت
میچا{گونشو بوسیدم و دستام رو دو طرف صورتش گذاشتم... چشم پسر کوچولوی من... حالا پاشو بریم صبحونه.
جین{نشسته بودم داشتم به میچا نگاه می کردم...که نگاهم رفت سمت جین هی که داشت با چشماش میخوردتم...بله پسرم اتفاقی اوفتاده؟
جین هی{به مامانم نگاه نکن
جین{یااااا بچه تو چرا امروز از دنده چپ بلند شدی زنمه دوست دارم
جین هی{مامانی بگو نگات نکنه
میچا{جرعت نداشتم موقع دعوا نگاهشون کنم چه برسه به اینکه طرف یکی رو بگیرم... خب... خب بسه دیگه اع صبحونتون رو بخورید.
*ساعت 11:17 صبح*
میچا{سه تامون رو مبل نشسته بودیم و به دیوار ذول زده بودیم... با این تفاوت که جین به طرز وحشتناکی عصبی و هیچکدوم از ما جرعت حرف زدن باهاش رو نداشتیم... داشتم فکر میکردم که......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی به پسرش حسودی میکنه و....🍧💮پارت اول:////
جین{با تکون های زیاد میچا چشمام رو باز کردم...و با دیدن صحنه رو به روم خنده آرومی کردم و کیوتی زیرلب بهش گفتم...سعی داشت بدن ظریفش رو از از زیر بازوهام بکشه بیرون یکی از دستام از روش برداشتم... که سرشو رو سینم گذاشت و خوابیده داشتم بهش نگاه می کردم که در با شتاب باز شد... و صدای بدی رو ایجا کرد که باعث شد میچا از جاش بپره... عصبی به جین هو نگاه کردم ولی اون بدون توجه ای به من پرید بغل میچا و گونشو بوسید.
جین هو{مامانی صبحت بخیر
میچا{صبح توهم بخیر عزیرم
جین{یااااا بچه مگه منو نمیبینی اینجا که اینجوری میپری بغل مامانت ها؟ این خانوم صاحب داره.
جین هو{مامان منه دوس دالم
میچا{جین جین هو عزیزم بسه، جین هو برو پایین الان میایم...بعد از رفتن جین هو برگشتم طرف جین که شروع کرد به بوسیدنم... بعد از چند ثانیه ازم جدا شد و با لحن بامزهای گفت.
جین{میچا میبینی چطور جواب منو میده؟... یکمم طرفداری منو کن من مامانم پیشم نیست*کیوت
میچا{گونشو بوسیدم و دستام رو دو طرف صورتش گذاشتم... چشم پسر کوچولوی من... حالا پاشو بریم صبحونه.
جین{نشسته بودم داشتم به میچا نگاه می کردم...که نگاهم رفت سمت جین هی که داشت با چشماش میخوردتم...بله پسرم اتفاقی اوفتاده؟
جین هی{به مامانم نگاه نکن
جین{یااااا بچه تو چرا امروز از دنده چپ بلند شدی زنمه دوست دارم
جین هی{مامانی بگو نگات نکنه
میچا{جرعت نداشتم موقع دعوا نگاهشون کنم چه برسه به اینکه طرف یکی رو بگیرم... خب... خب بسه دیگه اع صبحونتون رو بخورید.
*ساعت 11:17 صبح*
میچا{سه تامون رو مبل نشسته بودیم و به دیوار ذول زده بودیم... با این تفاوت که جین به طرز وحشتناکی عصبی و هیچکدوم از ما جرعت حرف زدن باهاش رو نداشتیم... داشتم فکر میکردم که......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۳۵.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.