"سه پارتی"
"سه پارتی"
وقتی فهمیدی حامله ای و....🧸💕پارت دوم:////
در باز شد و جیهوپ اومد تو با دیدن سان یونگ نگران به سمتمون اومد و بغلش کرد... سلام چی شده چرا گریه میکنی؟
جیونگ{هیچی دلش برای تو تنگ شده بود
جیهوپ{هوفففف تو چرا این چند وقت اینجوری شدی.
جیونگ{بچمو دعوا نکن*اخم... من میرم بیرون شما هم بیاین.
سان یونگ{بعد از رفتن خاله کت جیهوپ رو گرفتم و همون که آویزونش میکردم گفتم...جیهوپ من عصر با خاله میخوام برم بیرون.
جیهوپ{اومم خوب کاری میکنی منم عصر یه سر باید برم کمپانی.
سان یونگ{گونش رو بوسیدم و از رو تخت بلند شدم... لباساتو رو عوض کن بیا نهار... باشه ای گفت و از اتاق اومد بیرون و رفتم پیش خاله... خاله به جیهوپ گفتم عصر داریم میریم بیرون.
جیونگ{خوب کردی عزیزم.
*عصر ساعت 18:24*
سان یونگ{خاله به نظرم کافیه زیاد گرفتیم.
جیونگ{آره آره بریم نباید رو پا وایسی.
*عمارت جیهوپ*
سان گیونگ{با کمک اجوما خونه رو تزئین کردم...و بیبی چک با دوتا سرهمی آبی و صورتی و چند تا چیز دیگه توی یک جعبه مشکی گذاشتم...کراپ سبز آبی با دامن مشکی پوشیدم و موهام رو رو شونه هام ریختم آرایش ملایمی کردم از پله ها پایین رفتم... وسط راه بودم که با صدای زنگ در سرعتم رو بیشتر کردم و در رو باز کردم... سلام هوپی*بغل کردن جیهوپ
جیهوپ{سلام عزیزم... مهمون داریم؟
سان یونگ{نه بیا یه سوپرایز برات دارم.
جیهوپ{رفتم داخل خونه که با دیدن تزئیناتش بیشتر شکه شدم... لباسم رو عوض کردم و رو مبل نشستم...بفرما خانوم حالا سوپرایزتو میگی... اینو که گفتم جعبه مشکی رنگی رو داد دستم...مشکوک جعبه رو باز کردم که با دیدن بیبی چک و لباس بچه آروم لب زدم... سان یونگ... ت... تو حامله ای؟
سان یونگ{لبخندی زدم و سرمو به نشونه مثبت تکون دادم... بعد از چند ثانیه از شک در اومد و محکم بغلم کرد.
جیهوپ{ممنونم ازت زندگیم این بهترین خبر زندگیمه.
*9ماه بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پارت اخر نیست
وقتی فهمیدی حامله ای و....🧸💕پارت دوم:////
در باز شد و جیهوپ اومد تو با دیدن سان یونگ نگران به سمتمون اومد و بغلش کرد... سلام چی شده چرا گریه میکنی؟
جیونگ{هیچی دلش برای تو تنگ شده بود
جیهوپ{هوفففف تو چرا این چند وقت اینجوری شدی.
جیونگ{بچمو دعوا نکن*اخم... من میرم بیرون شما هم بیاین.
سان یونگ{بعد از رفتن خاله کت جیهوپ رو گرفتم و همون که آویزونش میکردم گفتم...جیهوپ من عصر با خاله میخوام برم بیرون.
جیهوپ{اومم خوب کاری میکنی منم عصر یه سر باید برم کمپانی.
سان یونگ{گونش رو بوسیدم و از رو تخت بلند شدم... لباساتو رو عوض کن بیا نهار... باشه ای گفت و از اتاق اومد بیرون و رفتم پیش خاله... خاله به جیهوپ گفتم عصر داریم میریم بیرون.
جیونگ{خوب کردی عزیزم.
*عصر ساعت 18:24*
سان یونگ{خاله به نظرم کافیه زیاد گرفتیم.
جیونگ{آره آره بریم نباید رو پا وایسی.
*عمارت جیهوپ*
سان گیونگ{با کمک اجوما خونه رو تزئین کردم...و بیبی چک با دوتا سرهمی آبی و صورتی و چند تا چیز دیگه توی یک جعبه مشکی گذاشتم...کراپ سبز آبی با دامن مشکی پوشیدم و موهام رو رو شونه هام ریختم آرایش ملایمی کردم از پله ها پایین رفتم... وسط راه بودم که با صدای زنگ در سرعتم رو بیشتر کردم و در رو باز کردم... سلام هوپی*بغل کردن جیهوپ
جیهوپ{سلام عزیزم... مهمون داریم؟
سان یونگ{نه بیا یه سوپرایز برات دارم.
جیهوپ{رفتم داخل خونه که با دیدن تزئیناتش بیشتر شکه شدم... لباسم رو عوض کردم و رو مبل نشستم...بفرما خانوم حالا سوپرایزتو میگی... اینو که گفتم جعبه مشکی رنگی رو داد دستم...مشکوک جعبه رو باز کردم که با دیدن بیبی چک و لباس بچه آروم لب زدم... سان یونگ... ت... تو حامله ای؟
سان یونگ{لبخندی زدم و سرمو به نشونه مثبت تکون دادم... بعد از چند ثانیه از شک در اومد و محکم بغلم کرد.
جیهوپ{ممنونم ازت زندگیم این بهترین خبر زندگیمه.
*9ماه بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پارت اخر نیست
۳۳.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.