پارت ۴
پارت ۴
دو روز بعد....
ویو لیسا
تقریباً صبح شده بود اونقدری خسته بودم که بزور از روی تخت خوابم بلند شدم پاشدم رفتم ۱۹مین حموم گرفتم بعدش ۱۰ مین صبحونه خوردم لباسام رو پوشیدم راه افتادم تا پول درمان جنی رو از بانک بردارم
ویو جنی
دیشب از شدت خسته بودن نفهمیدم کی خوابم برد بلند شدم مراقب رو صدا زدم بهش گفتم ویلچر رو برام بیاره تا زیاد موقع راه رفتن اذیت نشم با کمک مراقب رفتم بیرون حیاط بیمارستان اسمون تمیز و ابی رنگ بود هوای بهاری خیلی دل چسب بود داشتم وقت گذرونی میکردم که یهو مراقب گفت گوشیم داره زنگ میخوره گفتم گوشیم رو برام بیاره دیدم لیسا داره زنگ میزنه
سریع جواب دادم
مکالمه:
☆: الو! سلام لیسا خوبی؟
*: سلام عزیزم ممنون حالم خوبی تو خوبی؟
☆: اره حالم بهتره
*: من دارم میام پیشت چند دقیقه دیگه میرسم
☆: اوکی منتظرت میمونم
پایان مکالمه..
☆: مراقب بهتره دیگه بریم توی واگنم الان دوستام میان میگن چرا خودتو اذیت میکنی(خنده)
!: چشم خانم
ویو جیسو توی ایستگاه اتوبوس بودم منتظر رزی که بعد چند دقیقه اومد باهم سوار اتوبوس شدیم تا بریم بیمارستان پیش جنی از اونجایی که مطمئن بودم لیسا رفته پیشش خیالم راحت بود که جنی کارخطرناکی نمیکنه
؛ : رسیدیم نمی خوای بریم؟
×: اوه اصن حواسم نبود اوکی دارم میام
*: سلام بچه ها شما کی اومدین ؟
×: همین الان رسیدیم
☆: من میترسم از عمل (ناراحت)
؛ * ×: نگران نباش این فقط ی عمل سادس تازه بعد عمل ی جشن میگیریم برات
☆: چ.... چی؟
☆: شما میخواین منو شرمنده کنین(خنده)
☆: اون از لیسا که پول عملو داد الان میخواین جشن هم بگیرین باورم نمیشه!
×: باید باور کنی که ما تورو دوست داریم و برای خوشحالیت هر کاری میکنیم
!: خانم دارن وسایل عملو آماده میکنن باید راه بیوفتیم به سمت اتاق عمل
☆: دارم میام (مضطرب)
؛ *×: نترس نگران نباش امید داشته باش
جنی با ی لبخند امیدوار به سمت اتاق عمل رفت
بعد از عمل موفقیت آمیز.....
دو روز بعد....
ویو لیسا
تقریباً صبح شده بود اونقدری خسته بودم که بزور از روی تخت خوابم بلند شدم پاشدم رفتم ۱۹مین حموم گرفتم بعدش ۱۰ مین صبحونه خوردم لباسام رو پوشیدم راه افتادم تا پول درمان جنی رو از بانک بردارم
ویو جنی
دیشب از شدت خسته بودن نفهمیدم کی خوابم برد بلند شدم مراقب رو صدا زدم بهش گفتم ویلچر رو برام بیاره تا زیاد موقع راه رفتن اذیت نشم با کمک مراقب رفتم بیرون حیاط بیمارستان اسمون تمیز و ابی رنگ بود هوای بهاری خیلی دل چسب بود داشتم وقت گذرونی میکردم که یهو مراقب گفت گوشیم داره زنگ میخوره گفتم گوشیم رو برام بیاره دیدم لیسا داره زنگ میزنه
سریع جواب دادم
مکالمه:
☆: الو! سلام لیسا خوبی؟
*: سلام عزیزم ممنون حالم خوبی تو خوبی؟
☆: اره حالم بهتره
*: من دارم میام پیشت چند دقیقه دیگه میرسم
☆: اوکی منتظرت میمونم
پایان مکالمه..
☆: مراقب بهتره دیگه بریم توی واگنم الان دوستام میان میگن چرا خودتو اذیت میکنی(خنده)
!: چشم خانم
ویو جیسو توی ایستگاه اتوبوس بودم منتظر رزی که بعد چند دقیقه اومد باهم سوار اتوبوس شدیم تا بریم بیمارستان پیش جنی از اونجایی که مطمئن بودم لیسا رفته پیشش خیالم راحت بود که جنی کارخطرناکی نمیکنه
؛ : رسیدیم نمی خوای بریم؟
×: اوه اصن حواسم نبود اوکی دارم میام
*: سلام بچه ها شما کی اومدین ؟
×: همین الان رسیدیم
☆: من میترسم از عمل (ناراحت)
؛ * ×: نگران نباش این فقط ی عمل سادس تازه بعد عمل ی جشن میگیریم برات
☆: چ.... چی؟
☆: شما میخواین منو شرمنده کنین(خنده)
☆: اون از لیسا که پول عملو داد الان میخواین جشن هم بگیرین باورم نمیشه!
×: باید باور کنی که ما تورو دوست داریم و برای خوشحالیت هر کاری میکنیم
!: خانم دارن وسایل عملو آماده میکنن باید راه بیوفتیم به سمت اتاق عمل
☆: دارم میام (مضطرب)
؛ *×: نترس نگران نباش امید داشته باش
جنی با ی لبخند امیدوار به سمت اتاق عمل رفت
بعد از عمل موفقیت آمیز.....
۲.۱k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.