پارت ۶
پارت ۶
ویو جنی
صبح شده بود چشمام رو باز کردم و به سقف خیره شدم پنجره ای واگن رو باز کردم تا یکم حال و هوام عوض بشه بعدش رفتم تو گوشیم و یکم بازی کردم
ویو لیسا
توی مدرسه منتظر بودم جیسو و رزی بیان بعد از نیم ساعت اومدن سر کلاس استاد با اونا وارد شد
میخواستم ازشون بپرسم چرا اینقدر دیر کردن که استاد درس رو شروع کرد با دقت به نکات درس گوش دادم تا خیلی واضح برای جنی توضیح بدم
#: خیلی خب درس رو شروع میکنیم
۳ ساعت بعد
ویو جنی
تقریبا ظهر شده بود بلند شدم رفتم از مراقب اجازه گرفتم که برم تو حیاط بیمارستان و مراقب اجازه داد وقتی داشتم تو حیاط بیمارستان بدون ویلچر قدم میزدم ی دختر بچه کوچولو رو دیدم که داشت گریه میکرد ازش پرسیدم چرا داری گریه میکنی
علامت دختر بچه&
&: مادر و پدرم از هم جدا شدن و الان روز اخری هست که من اینجام ولی مادرم پول نداره که بیاد سراغ من و منو ببره خونه
ویو جنی
خیلی دلم بحالش سوخت منم دقیقا همینقدر سن کمی داشتم که پدر خونه رو ترک کرد و مادرم منو به یتیم خونه برد تا اونجا بزرگ شم (هیت یا خراب کردن زندگی جنی نیست فقط برای جالب کردن داستان اینجوری گفتم!) دستمو روی سر دخترک کشیدم و نازش کردم تا اروم بشه و بهش گفتم همه چی درست میشه
&: ممنونم خانم من دیگه برم داخل بیمارستان
ویو جنی
میخواستم باهاش صحبت کنم که رفت
از دور فریاد ینفر رو شنیدم صداش اشنا بود
خوب که دقت کردم دیدم لیسا و جیسو با رزی دارن میان سمتم
سریع رفتم و پریدم بغلشون
*: چرا تو ی حیاط نشسته بودی؟
☆: بیا بریم تو واگنم همه چی رو براتون تعریف میکنم
*: باشه
رفتن توی واگن و جنی همه چیز رو براشون تعریف کرد بعدش باهم نشستن درباره درسی که تدریس شده برای جنی تعریف کردن و همه چیزو براش تعریف کردن
*: خب متوجه درس ها شدی؟
☆: اره اره همه چیزو یادت گرفتم
*: خب خداروشکر ما دیگه باید بریم
☆: هی هی تکالیف چیا هستن؟
*: استاد تکلیف نداد درضمن کیفت رو از وقتی که تو مدرسه از هوش رفتی تا الان تو خونه ی خودم نگه داشتم فردا برات میارمش تا تکالیف فردا رو بنویسی همه ی کتابات داخلشه بعدش میتونی همه ی درسارو بنویسی
☆: مرسی لیسا(گریه ی ذوق)
بعدش همه رو بغل کرد و ازشون خداحافظی کرد
شب موقع خواب.....
بچه ها من کرم دارم همیشه جاهای حساس تمومش میکنم دیگه به بزرگی خودتون ببخشید😂
برای این پارت زحمت زیادی کشیده شده پارت بعدی امار ۱۹٠ داخل پیج گذاشته میشه
ویو جنی
صبح شده بود چشمام رو باز کردم و به سقف خیره شدم پنجره ای واگن رو باز کردم تا یکم حال و هوام عوض بشه بعدش رفتم تو گوشیم و یکم بازی کردم
ویو لیسا
توی مدرسه منتظر بودم جیسو و رزی بیان بعد از نیم ساعت اومدن سر کلاس استاد با اونا وارد شد
میخواستم ازشون بپرسم چرا اینقدر دیر کردن که استاد درس رو شروع کرد با دقت به نکات درس گوش دادم تا خیلی واضح برای جنی توضیح بدم
#: خیلی خب درس رو شروع میکنیم
۳ ساعت بعد
ویو جنی
تقریبا ظهر شده بود بلند شدم رفتم از مراقب اجازه گرفتم که برم تو حیاط بیمارستان و مراقب اجازه داد وقتی داشتم تو حیاط بیمارستان بدون ویلچر قدم میزدم ی دختر بچه کوچولو رو دیدم که داشت گریه میکرد ازش پرسیدم چرا داری گریه میکنی
علامت دختر بچه&
&: مادر و پدرم از هم جدا شدن و الان روز اخری هست که من اینجام ولی مادرم پول نداره که بیاد سراغ من و منو ببره خونه
ویو جنی
خیلی دلم بحالش سوخت منم دقیقا همینقدر سن کمی داشتم که پدر خونه رو ترک کرد و مادرم منو به یتیم خونه برد تا اونجا بزرگ شم (هیت یا خراب کردن زندگی جنی نیست فقط برای جالب کردن داستان اینجوری گفتم!) دستمو روی سر دخترک کشیدم و نازش کردم تا اروم بشه و بهش گفتم همه چی درست میشه
&: ممنونم خانم من دیگه برم داخل بیمارستان
ویو جنی
میخواستم باهاش صحبت کنم که رفت
از دور فریاد ینفر رو شنیدم صداش اشنا بود
خوب که دقت کردم دیدم لیسا و جیسو با رزی دارن میان سمتم
سریع رفتم و پریدم بغلشون
*: چرا تو ی حیاط نشسته بودی؟
☆: بیا بریم تو واگنم همه چی رو براتون تعریف میکنم
*: باشه
رفتن توی واگن و جنی همه چیز رو براشون تعریف کرد بعدش باهم نشستن درباره درسی که تدریس شده برای جنی تعریف کردن و همه چیزو براش تعریف کردن
*: خب متوجه درس ها شدی؟
☆: اره اره همه چیزو یادت گرفتم
*: خب خداروشکر ما دیگه باید بریم
☆: هی هی تکالیف چیا هستن؟
*: استاد تکلیف نداد درضمن کیفت رو از وقتی که تو مدرسه از هوش رفتی تا الان تو خونه ی خودم نگه داشتم فردا برات میارمش تا تکالیف فردا رو بنویسی همه ی کتابات داخلشه بعدش میتونی همه ی درسارو بنویسی
☆: مرسی لیسا(گریه ی ذوق)
بعدش همه رو بغل کرد و ازشون خداحافظی کرد
شب موقع خواب.....
بچه ها من کرم دارم همیشه جاهای حساس تمومش میکنم دیگه به بزرگی خودتون ببخشید😂
برای این پارت زحمت زیادی کشیده شده پارت بعدی امار ۱۹٠ داخل پیج گذاشته میشه
۴.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.