می از نیم شب ذشت بود

ڪمی از نیمہ شب ڪَذشتہ بود ،
خودم را بہ خواب زدم
چشم‌هایم را بستم
اما نہ خواب بہ سراغم می‌آمد
نہ چشم‌هایم بہ دنبالش می‌رفت ..!

تنــــــــــــــــها ،
خیال تو بود و
خیال تو بود و
خیال تــــــــو ..
ڪہ تا صبح
در سیاهی ِ پشت پلڪ‌هایم
مرا تبدیل بہ دلتنڪَ‌ترین
آدم امشب می‌ڪرد ...!!


شبتون آروم 🌙 🌙 🌙

maryam.?🍁
دیدگاه ها (۱۲)

مقصد برای شعرش، یک برگ زرد است فریاد زد: نگه دار.... پاییز!...

تقدیر من این است : هر شب ؛چیزے نمانده بہ ساعت صفر عاشقی ،زل ...

خدایا …از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهتاما شکایتم را...

‌ترسم این است نیایی نفسم تنگ شودنقش رویایی تو هی کم و کم رنگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط