فصلـ💜دومــ💜
فصلـ💜دومــ💜
💜 پارت ۱ 💜
💜 ددی💜 شوگره💜اجباریه من 💜
سانامی:: آییییی این شیش باره میزنی پس گردنم...بخدا سُرخش کردی
جیمین:: خفه شو...میخاستی ساکت بشینی و انقد تکون نخوری تا این عَلَفای هرز و گره خوردتو شونه بزنم...
سانامی:: خب یه کِرمی چیزی بهشون بزن تا نرم شن
جیمین:: نمیزم
سانامی:: چرا؟!
جیمین:: تا دردت بگیره
سانامی:: تو دیگه خیلی پَستی
جیمین:: دوباره بگو!
سانامی:: ه..هیچی غلط کردم
چند مینی گذشت و سانامی بازم سکوتو شکوند...
سانامی:: جیمین....عاام...خب گفتی عب نداره جیمین صدات بزنم...ارباب هستی ولی خب...
جیمین:: چی میخوای بگی؟!
سانامی:: ه..هیچی
جیمین:: چرا؟!
سانامی:: ل..لحنت خشن شد...
جیمین:: برو بیرون شونه زدمشون
سانامی پاشد و از رو تخت رفت پایین
سانامی:: خ..خب خاستم ب..بگم که..م..من...
جیمین:: دوسِت دارم
سانامی:: عاام..خب...
جیمین:: جواب سوالتو گرفتی
سانامی:: خ..خب آره
جیمین:: برو
سانامی:: ا..امشب...
جیمین:: آره میریم بیرون تو رو هم میبرم
سانامی:: من...
جیمین:: نیازی به تشکر نیست...
سانامی:: یااااا از کجا ذهنمو میخونی...من حرفمو نمیزنم ک جواب میدی
جیمین:: میری یا کمربندو دربیارم؟!
سانامی:: ب..برای کردنم یا کتک زدنم؟!
جیمین:: هردو
سانامی:: ب..باااشه میرم بیرون تا شب منو میبینین ک آماده باشم
سانامی رفت بیرون...
جیمین هم پاشد و رفت رو ب روی آینه...
جیمین:: دوماهی از گذشتن اون حادثه تلخ گذشته...
از اون موقع تا الان سانامیو اذیت نکردم،بهش سخت نگرفتم،از خیلی چیزا محرومش نکردم،گاهن تو خاب بازم باخودش حرف میزنه و حرفاش باعث میشه دردم تازه تر شه...نمیدونم خب شاید عادی باشه برای بقیه...اما اینکه دلم واسه اون بچه بسوزه و ب دوستداشتنش فکر کنم برام عادی نیست...
💜 پارت ۱ 💜
💜 ددی💜 شوگره💜اجباریه من 💜
سانامی:: آییییی این شیش باره میزنی پس گردنم...بخدا سُرخش کردی
جیمین:: خفه شو...میخاستی ساکت بشینی و انقد تکون نخوری تا این عَلَفای هرز و گره خوردتو شونه بزنم...
سانامی:: خب یه کِرمی چیزی بهشون بزن تا نرم شن
جیمین:: نمیزم
سانامی:: چرا؟!
جیمین:: تا دردت بگیره
سانامی:: تو دیگه خیلی پَستی
جیمین:: دوباره بگو!
سانامی:: ه..هیچی غلط کردم
چند مینی گذشت و سانامی بازم سکوتو شکوند...
سانامی:: جیمین....عاام...خب گفتی عب نداره جیمین صدات بزنم...ارباب هستی ولی خب...
جیمین:: چی میخوای بگی؟!
سانامی:: ه..هیچی
جیمین:: چرا؟!
سانامی:: ل..لحنت خشن شد...
جیمین:: برو بیرون شونه زدمشون
سانامی پاشد و از رو تخت رفت پایین
سانامی:: خ..خب خاستم ب..بگم که..م..من...
جیمین:: دوسِت دارم
سانامی:: عاام..خب...
جیمین:: جواب سوالتو گرفتی
سانامی:: خ..خب آره
جیمین:: برو
سانامی:: ا..امشب...
جیمین:: آره میریم بیرون تو رو هم میبرم
سانامی:: من...
جیمین:: نیازی به تشکر نیست...
سانامی:: یااااا از کجا ذهنمو میخونی...من حرفمو نمیزنم ک جواب میدی
جیمین:: میری یا کمربندو دربیارم؟!
سانامی:: ب..برای کردنم یا کتک زدنم؟!
جیمین:: هردو
سانامی:: ب..باااشه میرم بیرون تا شب منو میبینین ک آماده باشم
سانامی رفت بیرون...
جیمین هم پاشد و رفت رو ب روی آینه...
جیمین:: دوماهی از گذشتن اون حادثه تلخ گذشته...
از اون موقع تا الان سانامیو اذیت نکردم،بهش سخت نگرفتم،از خیلی چیزا محرومش نکردم،گاهن تو خاب بازم باخودش حرف میزنه و حرفاش باعث میشه دردم تازه تر شه...نمیدونم خب شاید عادی باشه برای بقیه...اما اینکه دلم واسه اون بچه بسوزه و ب دوستداشتنش فکر کنم برام عادی نیست...
۴۱.۸k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.