عشق خونین
《 عشق خونین 》
پارت ۳۰
ات : بازم نباید
سویون: فکر نمیکنی که بیشتر به اون اهمیت میدی
جیمین آغوش ات رو ول کرد و به سویون نگاه کرد
ات خنده ای تلخی کرد و نفس عميقي کشید
ات : میدونی سویون فکرشو نمیکردم که تو همچین حرفی بزنی
وراهی بیرون شد جیمین کمی عصبی گفت
جیمین: چرا با ات اینجوری حرف زدی ها
سویون : چی من .. فقد
جیمین: چرا ناراحتش کردی
سویون: من واقعا ... نمیدونستم
جیمین زود به دنیال ات رفت ....
وارد اتاق شد و ات را دید که روبه پنچره ایستاده بود جیمین با قدم های آروم سمته ات رفت .. کنارش ایستاد
جیمین : ناراحت نشو ...
دختره نگاهش رو به جیمین دوخت
ات : من ناراحت نیستم
جیمین : همه رو میتونی گول بزنی منو نه
ات روبه جیمین چرخید
ات : جیمین گفتم که ناراحت نیستم
سمته تخت رفت و نشست جیمین هم روبه روش ایستاد
ات : یه روزی سوی جانگ ازدواج میکنه و میره سویون هم همین جور تو هم همین جوری ... و دوباره من میمونم و تنها میشم
آخر حرف اش بغضی تو گلوش معلوم شد جیمین دست به کمر شد با اخم گفت
جیمین : من هیچ وقت تنهات نمیزارم هیچ وقت ... بعدشم همیشه کنارت میمونم تا زندم هستم از تو محافظت میکنم وقتی بزرگ شدم هیچ پسری یا مردی رو نمیزارم کنارت هر کی ناراحتت کردم میکشمش
ات خنده تلخی کرد و گفت
ات : خیلی ممنونم آقا کوچولو
جیمین : دیگه بهم نگو کوچولو
ات : هر چی شما بگی
جیمین کنار ات نشست و ات سرش رو گذاشت رو شانه جیمین
اونم دستش را گذاشت رو شانه ات و کمی با دست آروم آروم میزد رو شانه ات
ات : از تنهایی خیلی میترسم
جیمین: منم همینطور ... پس بیا هیچ وقت همو تنها نذاریم و همیشه کنار هم باشیم
ات : باشه عزیزم
تقی به در زده شد و هر دو به در نگاه کردن و ات از آغوش جیمین بیرون رفت
ات : بیا
پارت ۳۰
ات : بازم نباید
سویون: فکر نمیکنی که بیشتر به اون اهمیت میدی
جیمین آغوش ات رو ول کرد و به سویون نگاه کرد
ات خنده ای تلخی کرد و نفس عميقي کشید
ات : میدونی سویون فکرشو نمیکردم که تو همچین حرفی بزنی
وراهی بیرون شد جیمین کمی عصبی گفت
جیمین: چرا با ات اینجوری حرف زدی ها
سویون : چی من .. فقد
جیمین: چرا ناراحتش کردی
سویون: من واقعا ... نمیدونستم
جیمین زود به دنیال ات رفت ....
وارد اتاق شد و ات را دید که روبه پنچره ایستاده بود جیمین با قدم های آروم سمته ات رفت .. کنارش ایستاد
جیمین : ناراحت نشو ...
دختره نگاهش رو به جیمین دوخت
ات : من ناراحت نیستم
جیمین : همه رو میتونی گول بزنی منو نه
ات روبه جیمین چرخید
ات : جیمین گفتم که ناراحت نیستم
سمته تخت رفت و نشست جیمین هم روبه روش ایستاد
ات : یه روزی سوی جانگ ازدواج میکنه و میره سویون هم همین جور تو هم همین جوری ... و دوباره من میمونم و تنها میشم
آخر حرف اش بغضی تو گلوش معلوم شد جیمین دست به کمر شد با اخم گفت
جیمین : من هیچ وقت تنهات نمیزارم هیچ وقت ... بعدشم همیشه کنارت میمونم تا زندم هستم از تو محافظت میکنم وقتی بزرگ شدم هیچ پسری یا مردی رو نمیزارم کنارت هر کی ناراحتت کردم میکشمش
ات خنده تلخی کرد و گفت
ات : خیلی ممنونم آقا کوچولو
جیمین : دیگه بهم نگو کوچولو
ات : هر چی شما بگی
جیمین کنار ات نشست و ات سرش رو گذاشت رو شانه جیمین
اونم دستش را گذاشت رو شانه ات و کمی با دست آروم آروم میزد رو شانه ات
ات : از تنهایی خیلی میترسم
جیمین: منم همینطور ... پس بیا هیچ وقت همو تنها نذاریم و همیشه کنار هم باشیم
ات : باشه عزیزم
تقی به در زده شد و هر دو به در نگاه کردن و ات از آغوش جیمین بیرون رفت
ات : بیا
- ۱۶.۰k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط