عشق خونین

《عشق خونین 》
پارت ۳۱

خدمتکار وارد اتاق شد و لباس ات را گذاشته رو تخت
ات : لباس‌های بچه ها هم اومد
خ : بله خانم راستش یه آقای هم اومده گفتن شما بهش گفتی بیاد
ات : آهان آره من گفتم
روبه جیمین کرد
ات : جیمین دوستم تو آرایشگاه کار میکنه و بهش گفتم بیاد تا موهات رو دریا کنه
جیمین : ولی من دوست ندارم موهام رو عوض کنم
ات : بیخیال جیمین پاشو این یه کار رو برایه اونی خودت بکن
جیمین با اخم بلند شد
جیمین : ولی دوست ندارم
ات : با این موها زشته جلو بقیه زود باش بریم
دست سرد و کوچولو جیمین را گرفت و از اتاق خارج شدن سمته سالن رفتن
ات : سلام چطوری خوبی جمیونگ
جمیونگ : خوبم ات راستی خبری ازت نیست
ات : خب دید که الان خبری شده ...
بعد از خنده کوتاهی ات گفت
ات : این آقا کوچولو رو میبینی جمیونگ باید موهاش رو قشنگ درست کنی برایه امشب
جمیونگ : تو شناس نامه پسرت هست
جیمین : نه نیست ...
ات نگاه. شوکه کننده اش رو به جیمین دوخت
ات : ام باشه جیمین .... ببین جمیونگ امشب باید جیمین رو یه شاهزاده درست کنی
جمیونگ : حتما ات برمی آقا...
ات : جیمبن
جیمین با اخم همراه با جمیونگ و همکار های جمیونگ سمته اتاق جیمین رفتن ....
_________________________

ات جلو آینه نشسته بود ... و مشغول آرایش کردن خودش بود
جیمین در رو آروم باز کرد و از لایه در و دیوار به ات نگاه میکرد
موهایش را یه طرفه برد و سفت با گیره مو با رنگ سفید بست را بست
رژلب قرمز زنگ را رو لباس زد و دو یه سه بار لباش رو هم مالید ... و خط چشم زیبایی رو چشم اش زد و بعدش شروع به بالا بردن مژه هایش شد
بلخره آرایشش تموم شد
جیمین هنوز مشغول نگاه کردن ات بود تا اینکه یکی با دست زد رو شانه جیمین
اونم زود نگاهش رو چرخوند
سوی چانگ: عییی اینجا چیکار میکنی
جیمین : درد اومدم .. منتظر ات ام
سوی چانگ: هی‌ خاک تو سرت جیمین چرا بهش میگی ات باید بکی اونی
جیمین : ایش دوست ندارم
سوی چانگ: هی‌ ایقدر نگفت دوست ندارم آخر سر مجبور میشی به کسی که دوسش
دیدگاه ها (۵)

《عشق خونین 》پارت ۳۲سوی چانگ: هی‌ ایقدر نگو دوست ندارم آخر سر...

《عشق خونین 》پارت ۳۲سالن پر از مهمون بودن و دوست های سوی جانگ...

《 عشق خونین 》پارت ۳۰ ات : بازم نباید سویون: فکر نمیکنی که بی...

《عشق خونین 》پارت ۲۹سوی چانگ: هی‌ سویون مگه بهت نگفتم که راجب...

جیمین فیک زندگی پارت ۷۷#

پارت ۵۳ویو شب شب عروسی جیمین با یه لباس مخصوص در قصر منتظر ا...

( گناهکار ) 57 part یون بیول روی تختش نشست و دلخور گفت یون ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط