ازداوج اجباری
#پارت9
صبح شد و یونا برای صبحانه اومده بود خونه جیمین .
جیمین : عشقم ، خوش امدی .
یونا : مرسی ددی .
جیمین : ه.رزه ، صبحانه چیشد؟
ات : ا..اوردم ارباب .
یونا : حیح ..ارباب😒
ات : بفرمایید چیزی نمیخاید ؟
جیمین : نه..گمشو برو تو اتاقت..
ات : ب..باشه .
ات رفت تو اتاقش و داشت تو بالکن گریه میکرد .
جیمین ویو :
یونا رو رسوندم دم خونشون داشتم میرفتم سمت اتاقم که دیدم یه نفر داره گریه میکنه ، صدای ات بود .
ات : خ..خدایا..من..چه..گناهی..حق..حق..کردم..اخه..که..باید..خدمتکار خونه شوهرم ..بشم ...مامان و بابام هیچوقت..حق..منو..دوست نداشتن..حق..حق..
اون یونام همش بخاطر پول با جیمینه..
جیمین : کی ه.رزست ؟
ات :تو..تو..اینجایی..بخدا..هیچکی باخودم بودم...
جیمین : اهان با خودت بودی
که یه دفعه جیمین لب.اشو گذاشت روی ل.بای ات و لباساشو تو تن.ش جر داد ..
ات : تر..تروخدا..نکن..(با گریه )
دخترونگیمو ازم نگیر
جیمین : دیگه دیر بیب..
ات : که یه دفعه جیمین دیک گندش.و کرد توم و تلب.مه میزد .
جیمین : هرباری که توت میکن.مو باید بشماری...
ات : نمیخام .
که جیمین یه اسن...پک محمکی زد
ات : ایی..نکن..تروخدا..
جیمین : قراره زی.رم ن.اله کنی بیبی..
ات : اح..ای..اح..اهیییی
صدای نال.ه های ات کل اتاقو ورداشته بود .
که جیمین داد داره از ات خون میاد..
جیمین : همیشه مایه دردسری ه.رزه ..فک کنم پ.ریود شدی ..گمشو بیرون ..
ات : حق..ای..دلم..درد..میکنه..میشه..ماساژ بدی ؟
جیمین یه س.یلی محکمی به ات زد گفت : گفتم گمشو بیرون ه.رزه ، امروزم کلی مهمون داریم باید کل عمارتو تمیزکنی یه جاش کثیف باشه ، من میدونم تو ، حالا گمشو بیرون .
ات : ب..باشه..ارباب
ات :
درد زیادی داشتم بقدری کمرم درد میکرد که نمیتونستم راه برم اجوما هم رفته بود خونه پسرش .
یه دوش گرفتمو و لباس پوشیدم و رفتم بیرون که تمیز کنم .
جیمین روی مبل نشسته بود .
جیمین : هوی ه.رزه ...
ات : ب..بله ارباب ؟
جیمین : باید ۲۵ نوع غذا درست کنی انواع مختلف یدونه کم باشع من میدونم تو..
ات : اخه..ارباب..من کمرم درد میکنه..
جیمین : همین که گفتم حالا گمشو برو کارتو انجام بده ساعت 9 مهمونا میرسن ..
ات : ب.باشه...
ات :
کل عمارتو تمیز کرده بودم و کمرم داشت از درد میترکید ...
سالادو هنوز درست نکرده بودم ولی غذاها اماده بود ...
جیمین ویو :
رفتم تو اشپزخونه دیدم که رنگش شبیه گچ شده ؟
جیمین : ح..حالت خوبه ؟
داری گریه میکنی ؟
ات :حق..حق..نه..
جیمین : داری گریه میکنی دیگه 😐
ات : اره..دلم..درد..میکنه..حق..حق
جیمین : به من مربوط نیست ه.رزه ، راستی شب از اتاقت گممیشی میای بیرون میخام از یونا خاستگاری کنم
ات:م..میخای..خاستگاری کنی از یونا ؟
جیمین : اره ؟ مشکلی داری ؟
ات : پس..من..چی ؟
جیمین : تو ی ه.رزه بیشتر نیستی
ات : باشه .
جیمین : شب پسرام میان با زناشون ..
ات : باشه .
ساعت 9 شب شد و پسرا با زناشون امدن ..
لینا : سلامم..ات...کجاست؟
جیمین : تو بالکنه
لینا : من میرم پیشش
لینا رفت و جیمین گفت :
همگی گوش کنید میخام یه چیزی بگم ..
نامجون : بگو
جیهوپ : اوکی ...
ات دیگه زن من نیست ؟
جی هوا ( زن شوگا ) : چییی ؟
جی یون ( زن جین ) : چی داری میگی تو جیمین زده به سرت ؟
شوگا : جیمین ..حالت خوبه ؟
جیمین : من ات رو دوست ندارم، باهاش اجباری ازدواج کردم.. میخام امشب از یونا خواستگاری کنم ..
که نامجون پاشد و یه سیلی به جیمین زد
نامجون : خجالت بکش مرتیکه ، بزار ۱ هفته بشه ازدواج کردی..
جیهوپ : چی داری میگی تو جیمین ات به این خوبی ؟
جیمین : اون یه ه.رزه بیشتر نیست ..
جانگ کوک : ه.رزه تویی ..خجالت بکش..جیمین ..واقعا نمیدونستم اینطوری هستی .
جیمین : به کسی مربوط نیست .
جیهوپ : واقعا که.
ویو لینا :
لینا : ات جونم ؟ خوابیدی ؟ چرا یخ کردی ؟ات ؟ ات ؟ داری گریه میکنی.
ات : حق..حق..اره..گریه..میکنم..
لینا : چرا ؟
ات : من..جیمینو..دوست دارم...حق..ولی اون منو دوست نداره...حق..حق..میخاد..امشب..از..حق..یونا...خاستگاریکنه...حق..
لینا : گوه خورده همینجا بشین میام..
لینا : هوی جیمین ؟
جیمین : بله
لینا : ات چی میگه؟ میخای از یونا خواستگاری کنی ؟
جیمین : اولندش که اون ه. رزه...
لینا : هرزه تویی بدبخت ، فکر کردی خیلی خوبی با این کاراتتتت ؟؟؟؟
جیمین : گفتم ، به کسی مربوط نیست ..
که یه دفعهه یونا امد تو ...
یونا : سلام ددی ..
جیمین : سلام عشقم ..
لینا : ببین ج..نده خانم میری بیرون یا بیرونت کنم ؟
جیمین : لینا خفشو ..
تهیونگ : لینا بیا اینور ..
همه مهمونا رسیده بودن و ات میز شامو چیده بود ..
جیمین : بفرمایید شام امادست
من بعد نوشتن این رمان میرم نماز بخونم 🤣😑
صبح شد و یونا برای صبحانه اومده بود خونه جیمین .
جیمین : عشقم ، خوش امدی .
یونا : مرسی ددی .
جیمین : ه.رزه ، صبحانه چیشد؟
ات : ا..اوردم ارباب .
یونا : حیح ..ارباب😒
ات : بفرمایید چیزی نمیخاید ؟
جیمین : نه..گمشو برو تو اتاقت..
ات : ب..باشه .
ات رفت تو اتاقش و داشت تو بالکن گریه میکرد .
جیمین ویو :
یونا رو رسوندم دم خونشون داشتم میرفتم سمت اتاقم که دیدم یه نفر داره گریه میکنه ، صدای ات بود .
ات : خ..خدایا..من..چه..گناهی..حق..حق..کردم..اخه..که..باید..خدمتکار خونه شوهرم ..بشم ...مامان و بابام هیچوقت..حق..منو..دوست نداشتن..حق..حق..
اون یونام همش بخاطر پول با جیمینه..
جیمین : کی ه.رزست ؟
ات :تو..تو..اینجایی..بخدا..هیچکی باخودم بودم...
جیمین : اهان با خودت بودی
که یه دفعه جیمین لب.اشو گذاشت روی ل.بای ات و لباساشو تو تن.ش جر داد ..
ات : تر..تروخدا..نکن..(با گریه )
دخترونگیمو ازم نگیر
جیمین : دیگه دیر بیب..
ات : که یه دفعه جیمین دیک گندش.و کرد توم و تلب.مه میزد .
جیمین : هرباری که توت میکن.مو باید بشماری...
ات : نمیخام .
که جیمین یه اسن...پک محمکی زد
ات : ایی..نکن..تروخدا..
جیمین : قراره زی.رم ن.اله کنی بیبی..
ات : اح..ای..اح..اهیییی
صدای نال.ه های ات کل اتاقو ورداشته بود .
که جیمین داد داره از ات خون میاد..
جیمین : همیشه مایه دردسری ه.رزه ..فک کنم پ.ریود شدی ..گمشو بیرون ..
ات : حق..ای..دلم..درد..میکنه..میشه..ماساژ بدی ؟
جیمین یه س.یلی محکمی به ات زد گفت : گفتم گمشو بیرون ه.رزه ، امروزم کلی مهمون داریم باید کل عمارتو تمیزکنی یه جاش کثیف باشه ، من میدونم تو ، حالا گمشو بیرون .
ات : ب..باشه..ارباب
ات :
درد زیادی داشتم بقدری کمرم درد میکرد که نمیتونستم راه برم اجوما هم رفته بود خونه پسرش .
یه دوش گرفتمو و لباس پوشیدم و رفتم بیرون که تمیز کنم .
جیمین روی مبل نشسته بود .
جیمین : هوی ه.رزه ...
ات : ب..بله ارباب ؟
جیمین : باید ۲۵ نوع غذا درست کنی انواع مختلف یدونه کم باشع من میدونم تو..
ات : اخه..ارباب..من کمرم درد میکنه..
جیمین : همین که گفتم حالا گمشو برو کارتو انجام بده ساعت 9 مهمونا میرسن ..
ات : ب.باشه...
ات :
کل عمارتو تمیز کرده بودم و کمرم داشت از درد میترکید ...
سالادو هنوز درست نکرده بودم ولی غذاها اماده بود ...
جیمین ویو :
رفتم تو اشپزخونه دیدم که رنگش شبیه گچ شده ؟
جیمین : ح..حالت خوبه ؟
داری گریه میکنی ؟
ات :حق..حق..نه..
جیمین : داری گریه میکنی دیگه 😐
ات : اره..دلم..درد..میکنه..حق..حق
جیمین : به من مربوط نیست ه.رزه ، راستی شب از اتاقت گممیشی میای بیرون میخام از یونا خاستگاری کنم
ات:م..میخای..خاستگاری کنی از یونا ؟
جیمین : اره ؟ مشکلی داری ؟
ات : پس..من..چی ؟
جیمین : تو ی ه.رزه بیشتر نیستی
ات : باشه .
جیمین : شب پسرام میان با زناشون ..
ات : باشه .
ساعت 9 شب شد و پسرا با زناشون امدن ..
لینا : سلامم..ات...کجاست؟
جیمین : تو بالکنه
لینا : من میرم پیشش
لینا رفت و جیمین گفت :
همگی گوش کنید میخام یه چیزی بگم ..
نامجون : بگو
جیهوپ : اوکی ...
ات دیگه زن من نیست ؟
جی هوا ( زن شوگا ) : چییی ؟
جی یون ( زن جین ) : چی داری میگی تو جیمین زده به سرت ؟
شوگا : جیمین ..حالت خوبه ؟
جیمین : من ات رو دوست ندارم، باهاش اجباری ازدواج کردم.. میخام امشب از یونا خواستگاری کنم ..
که نامجون پاشد و یه سیلی به جیمین زد
نامجون : خجالت بکش مرتیکه ، بزار ۱ هفته بشه ازدواج کردی..
جیهوپ : چی داری میگی تو جیمین ات به این خوبی ؟
جیمین : اون یه ه.رزه بیشتر نیست ..
جانگ کوک : ه.رزه تویی ..خجالت بکش..جیمین ..واقعا نمیدونستم اینطوری هستی .
جیمین : به کسی مربوط نیست .
جیهوپ : واقعا که.
ویو لینا :
لینا : ات جونم ؟ خوابیدی ؟ چرا یخ کردی ؟ات ؟ ات ؟ داری گریه میکنی.
ات : حق..حق..اره..گریه..میکنم..
لینا : چرا ؟
ات : من..جیمینو..دوست دارم...حق..ولی اون منو دوست نداره...حق..حق..میخاد..امشب..از..حق..یونا...خاستگاریکنه...حق..
لینا : گوه خورده همینجا بشین میام..
لینا : هوی جیمین ؟
جیمین : بله
لینا : ات چی میگه؟ میخای از یونا خواستگاری کنی ؟
جیمین : اولندش که اون ه. رزه...
لینا : هرزه تویی بدبخت ، فکر کردی خیلی خوبی با این کاراتتتت ؟؟؟؟
جیمین : گفتم ، به کسی مربوط نیست ..
که یه دفعهه یونا امد تو ...
یونا : سلام ددی ..
جیمین : سلام عشقم ..
لینا : ببین ج..نده خانم میری بیرون یا بیرونت کنم ؟
جیمین : لینا خفشو ..
تهیونگ : لینا بیا اینور ..
همه مهمونا رسیده بودن و ات میز شامو چیده بود ..
جیمین : بفرمایید شام امادست
من بعد نوشتن این رمان میرم نماز بخونم 🤣😑
۱۱۳.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.