عشق مافیایی
#عشق_مافیایی
پارت ششم
وسطه کلاس صدا تفنگ اومد همه ترسیدن
منم خیلی راحت رفتم دمه پنجره
بی سیم رو برداشتم
ا.ت:کارتو خوب انجام دادی
مراقب باش
بادیگارد:ممنونم
همه تعجب گرده بودن که کاره منه
یه نگاه پر از تعجب بهشون انداختم و نشستم و صندلی
زنگ خورد که جیمین اومد بابا سرم
جیمین:اوک بون کو
ا.ت:هومممم داره آب خنک میخوره باید برم به حسابش برسم
جیمین:با عشقه من کاری نداشته باش
ا.ت:الان که باهم نیستین
بعدشم خیلی چیزا رو ازت مخفی کرده
و هنوزم فک میکنی من کشتم مامان باباتو
جیمین:ما عهد بستیم چیزی رو مخفی...
ا.ت:اون عهدتون بخوره تو سره هرزگیش
کوکی بیا بریم عمارتی که اوک بون توشه
جیمین:مطمئن باش پشیمون میشی
از کلاس اومدم بیرون که همه ازم فاصله گرفتن از ترسشون
ا.ت:ازم نترسین بابااا من فقط ادمای کسی رو میکشم که مامان بابامو کشتم
الانم میرن به قات.ل مامان بابام سر بزنم
با شما هیچکاری ندارم ولی کافیه بفهمم زیر دستشین دخلتون رو میارم
تفنگ رو از جیبم در اوردم گرفتم رو بهشون که همه جیغ کشیدن
منم از خنده دل درد گرفتم وای خداااا خوبا الان گفتم کاریشون ندارم
ا.ت:لحظات فانی رو باهم بودیم بابای
از پله ها پایین اومدم که کلی بادیگارد دورم و گرف
ا.ت:کوک زنگ بزن به تهیونگ ببین سیستم امنیتیمون و هک نکرده باشن
به جین هم بگو مراقب اون هرزه باشه الان میریم پیشش
(فلش بک به عمارت)
تا رسیدیم سریع رفتم اتاق لباسام رو عوض کردم و به سمته زیر زمین حرکت کردم...
پارت ششم
وسطه کلاس صدا تفنگ اومد همه ترسیدن
منم خیلی راحت رفتم دمه پنجره
بی سیم رو برداشتم
ا.ت:کارتو خوب انجام دادی
مراقب باش
بادیگارد:ممنونم
همه تعجب گرده بودن که کاره منه
یه نگاه پر از تعجب بهشون انداختم و نشستم و صندلی
زنگ خورد که جیمین اومد بابا سرم
جیمین:اوک بون کو
ا.ت:هومممم داره آب خنک میخوره باید برم به حسابش برسم
جیمین:با عشقه من کاری نداشته باش
ا.ت:الان که باهم نیستین
بعدشم خیلی چیزا رو ازت مخفی کرده
و هنوزم فک میکنی من کشتم مامان باباتو
جیمین:ما عهد بستیم چیزی رو مخفی...
ا.ت:اون عهدتون بخوره تو سره هرزگیش
کوکی بیا بریم عمارتی که اوک بون توشه
جیمین:مطمئن باش پشیمون میشی
از کلاس اومدم بیرون که همه ازم فاصله گرفتن از ترسشون
ا.ت:ازم نترسین بابااا من فقط ادمای کسی رو میکشم که مامان بابامو کشتم
الانم میرن به قات.ل مامان بابام سر بزنم
با شما هیچکاری ندارم ولی کافیه بفهمم زیر دستشین دخلتون رو میارم
تفنگ رو از جیبم در اوردم گرفتم رو بهشون که همه جیغ کشیدن
منم از خنده دل درد گرفتم وای خداااا خوبا الان گفتم کاریشون ندارم
ا.ت:لحظات فانی رو باهم بودیم بابای
از پله ها پایین اومدم که کلی بادیگارد دورم و گرف
ا.ت:کوک زنگ بزن به تهیونگ ببین سیستم امنیتیمون و هک نکرده باشن
به جین هم بگو مراقب اون هرزه باشه الان میریم پیشش
(فلش بک به عمارت)
تا رسیدیم سریع رفتم اتاق لباسام رو عوض کردم و به سمته زیر زمین حرکت کردم...
۲۶.۳k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.