پارت ۲۹
پارت ۲۹
امروز روز خاکسپاری ات بود همه ناراحت بودن بجز جونگکوک که بین ناراحتی و خوشحالی گیر کرده بود پدربزرگ ات از کارش پشیمون بود اما دختر عمو ها و دختر عمه ات خوشحال
ات که داست زج کشیدن خانوادشون میدید براش سخت بود که مامانش خودش رو اینطور بزنه ولی نمیتونست تحقیر های کوک و کتک زدناش رو تحمل کنه
پرش به یه ماه بعد(بچه ها کار خواستی تو این یه ماه انجام ندادن)
کوک ویو
تو این یه ماه جای خالی ات رو حس کردم فهمیدم که عاشقش شدم دلم برای لبخند زدنش توی هر شرایط موهای خورمایی و بلندش تنگ شده اون چشمای مظلومش(چرا من الان اینارو مینویسم🤣🙄) تنگ شده بود افسرده شده بودم کارم هرشب این بود که برم کلاب و همش مست کنم با مست کردن فقط ات یادم میرفت
ات ویو
دلم خیلی برای جونگکوک تنگ شده بود با اینکه اذیتم میکرو ولی باز عاشقانه میپرستمش من کوک رو بیشتر از هرچیزی تو این دنیا دوست دارم یه خونه کوچیک کرایه کردم و الان تو یه کافه کار میکنم فقط قرار بود برا یه ماه کار کنم چون فقط نیرو میخواست امروزم روز آخره کارم تو کافست
آماده شدن و رفتم کافه
پرش به داخل کافه
ات:سلام
رئیس کافه رو ر.ک نشون میدم
ر.ک:سلام
ات:اممم خب یه ماه دیگه تمام شده الان من چیکار کنم
ر.ک:بیا دفترم تا حقوقه این یه ماهت رو بدم
ات:بله
ات رفت اتاق رئیسش و حقوقش رو گرفت
ادامه ویو ات
از کافه زدم بیرون کخ یه ماشین مدل بالا از کنارم رد شد و _____________________
۷۴۵تایی شدیم
بچه ها خیلی ممنونم از حمایت هاتون فکر نمیکردم یکی یا دوساعت نیام ویسگون بعد برام ۴۰۰یا۵۰۰تا پیام بیاد خیلی ممنونم
امروز روز خاکسپاری ات بود همه ناراحت بودن بجز جونگکوک که بین ناراحتی و خوشحالی گیر کرده بود پدربزرگ ات از کارش پشیمون بود اما دختر عمو ها و دختر عمه ات خوشحال
ات که داست زج کشیدن خانوادشون میدید براش سخت بود که مامانش خودش رو اینطور بزنه ولی نمیتونست تحقیر های کوک و کتک زدناش رو تحمل کنه
پرش به یه ماه بعد(بچه ها کار خواستی تو این یه ماه انجام ندادن)
کوک ویو
تو این یه ماه جای خالی ات رو حس کردم فهمیدم که عاشقش شدم دلم برای لبخند زدنش توی هر شرایط موهای خورمایی و بلندش تنگ شده اون چشمای مظلومش(چرا من الان اینارو مینویسم🤣🙄) تنگ شده بود افسرده شده بودم کارم هرشب این بود که برم کلاب و همش مست کنم با مست کردن فقط ات یادم میرفت
ات ویو
دلم خیلی برای جونگکوک تنگ شده بود با اینکه اذیتم میکرو ولی باز عاشقانه میپرستمش من کوک رو بیشتر از هرچیزی تو این دنیا دوست دارم یه خونه کوچیک کرایه کردم و الان تو یه کافه کار میکنم فقط قرار بود برا یه ماه کار کنم چون فقط نیرو میخواست امروزم روز آخره کارم تو کافست
آماده شدن و رفتم کافه
پرش به داخل کافه
ات:سلام
رئیس کافه رو ر.ک نشون میدم
ر.ک:سلام
ات:اممم خب یه ماه دیگه تمام شده الان من چیکار کنم
ر.ک:بیا دفترم تا حقوقه این یه ماهت رو بدم
ات:بله
ات رفت اتاق رئیسش و حقوقش رو گرفت
ادامه ویو ات
از کافه زدم بیرون کخ یه ماشین مدل بالا از کنارم رد شد و _____________________
۷۴۵تایی شدیم
بچه ها خیلی ممنونم از حمایت هاتون فکر نمیکردم یکی یا دوساعت نیام ویسگون بعد برام ۴۰۰یا۵۰۰تا پیام بیاد خیلی ممنونم
۳۷.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.