پارت

پارت ۲۸
دکتر:متاسفم از دست دادیمشون
مادر ات بعد از شنیدن این حرف افتاد روی زمین و بلند بلند گریه میکرد کوک که ریلکس برای خودش گوشه‌ای وایساده بود مادرش سمتش رفت ویه سیلی بهش زد
م.ک:ات بخاطر تو مرد بعد تو خوشحالی
کوک:من بهش علاقه ندارم که بخوام ناراحت باشم
فلش بک
ات ویو
چشمام رو بازکردم کمرم درد میکرد بایکم فکر کردن یاد اتفاق های گذشته افتادم اطرافم رو نگاه ‌کردم فهمیدم تو بیمارستان هستم
دکتر:خانم کیم بهوش اومدید بزارید به خانوادتون بگم
ات:نه دکتر خواهش میکنم بهشون بگید که من مردم
دکتر:من نمیتونم اینکار رو بکنم
ات:خواهش میکنم اگه بگید زندم شوهرم منو شکنجه میده و اذیتم میکنه خواهش میکنم ازتون
دکتر کمی فکر کرد و گفت
دکتر:باشه
ات:ببخشید کی مرخص میشم
دکتر:فردا
ات:ممنونم
پایان فلش بک
کوک ویو
بعد از اینکه دکتر گفت که ات مرده یه حسه بدی داشتم و هم خوشحال بودم دکتر گفت ات تو سرد خونس و باید جنازشو تحویل بگیرم مادر و پدر ات انقدر گریه کردن و بیهوش شدم مادر پدر خودم هم اگه میرفتم پیششون خونم رو میریختن رفتم جنازه ات رو تحویل گرفتم
پرش به فردا
امروز روز __________________________
خب بچه ها ساعت یک یا دو هم یه پارت دیگه میزارم
تا اون موقع ببینم چقدر لایک و کلمنت میزارید
شرط نمیزارم
دیدگاه ها (۵۲)

پارت ۲۹امروز روز خاکسپاری ات بود همه ناراحت بودن بجز جونگکوک...

پارت۳۰که از گودال پر آب رد شد و تمام آب گودال ریخت روم ات:هو...

پارت ۲۷و به سمت حیاط رفتم کوک منو دید داشت به سمتم میومد که ...

پارت۲۶که همون لحظه ات دراتاق رو باز کرد(چه توقعی داشتید)ات:چ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

بهم رسیده

به هم رسیده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط