Simple life in seoul💕🌈
Simple life in seoul💕🌈
Part 11🌱
انداختمش و همش تیکه تیکه شد.. من که دیگه از از زندگی مسخرم خسته بودم! چطوره همین الان تمومش کنم؟
هه سو: یاااا... بکهیون! امیدوارم تو سرد خونه ببینیم...دوست داری؟
یه خط انداختم رو دستم و اونقد میسوخت ک غیر قابل تحمل بود و جیغ کشیدم.. بعد 10 مین گریه چشام سیاهی رفت و دیگه هیچیو نفهمیدم
«پرش زمانی به روز بعد»
با سردرد از خاب بیدار شدم.. همه جا سفید بود معلوم بود بیمارستانه و بکهیون نگام میکرد.. ازش متنفرم.. با اینکه اصلا نمیشناسمش.. ولی چرا؟ چون منو دزدیدع؟ حس شیشمم میگه یه چیزی بیشتر از ایناس..
هه سو: چرا نمردم.. چرااااا(با داد)
چشامو بستم ک یه طرف صورتم بی حس شد.. ها؟ اون الان من زد؟ به چه جرئتی؟؟؟
پاشدم و اصلا اعتنایی ب دستم نکردم.. تو منو دست کم گرفتی؟ احتمال ندادی 7 سال دفاع شخصی کار کرده باشم؟ نشستم روش و فقط زدمش... بعد چن مین واقعا تخلیه شدم و از مو بلندش کردم
هه سو: ولم میکنی یا نه؟
بکهیون: عمرا جوجه کوچولو
یه چنگ خیلییی ریز رو صورتش انداختم ک خون اومد و دوباره زدمش..
هه سو: هوفف.. خستم کردی.. یبار دیگه فرصت داری مستر.. وگرنه زندگیتو بوس کن بزار کنار
بکهیون: میدونی؟ با این کارت خیلی بیشتر دلم میخاد بازی کنیم..
با پا زدمش..آیگوووو...
هه سو: با زبان انسانی نمیفهمی نه؟ خوب نبایدم بفهمی... دلم برات میسوزه...
یه جیغ خیلیییییی بلند کشیدم و ده بار صورتمو چنگ زدم تا اونجایی ک صورتم با خون قرمز شد.. کل پرستارا ریختن تو اتاق ک با صورت من بدجور ترسیدن... به پلیس زنگ زدن و اومدن بکهیونو جمع کردن از اینجا..همه خیلی بد نگاش میکردن اما هرچی گف اون نبوده باور نکردن.. اره حالام بیا بازی کنیم...
چند مین بعد یه پلیس اومد
پلیس: خانم میخواید ازشون شکایت کنید؟
هه سو: خیلی ممنون...
پلیس: ولی... باشه پس... خداحاظ
هه سو: خداحافظ
پرستار: خ.. خانم... خوبید؟
هه سو: صورتم بدجور میسوزه.. چجوری تونست؟
پرستار:نمیدونم خانم..خیلی ترسیدیم..واقعا وحشتانک شدید..میگم.. بعنوان همراهتون کسیو دارید؟
هه سو: بله.. شمارشو بدم؟
پرستار: بله
شماره ته سونگو دادم و بعد 1 ساعت رسید... وقتی صورتمو دید خیلی ترسید و بدو بدو بغلم کرد..
ته سونگ: خوبی؟ چیکارت کرد
گوششو کشوندم پیش خودم
هه سو: هیشش.. ولی خودم اینکارو کردم.. خوب ولم نمیکرد دیگه
ته سونگ:خوب کردی.. ولی.. صورتتو نابود کردی دخترر
هه سو:ایده دیگه ای ب ذهنم نرسید.. خوببب... کسی سراغمو نگرفت؟
ته سونگ: دوروزه ناپدید شدی.. همه نگرانتن.. میدونی که خیلی محبوبی بین همه؟
هه سو: وایسا وایسا.. تو.. چطوی میدونی بکهیون دزدیدم؟؟
ته سونگ: خوب.. اون پسر همکار بابامه ولی ما همیشه دعوا داشتیم.. متنهی جلو باباهامون نشون نمیدیم چون اتفاقای جالبی نمیوفته! مثلا شراکتشون بهم میخوره..
Part 11🌱
انداختمش و همش تیکه تیکه شد.. من که دیگه از از زندگی مسخرم خسته بودم! چطوره همین الان تمومش کنم؟
هه سو: یاااا... بکهیون! امیدوارم تو سرد خونه ببینیم...دوست داری؟
یه خط انداختم رو دستم و اونقد میسوخت ک غیر قابل تحمل بود و جیغ کشیدم.. بعد 10 مین گریه چشام سیاهی رفت و دیگه هیچیو نفهمیدم
«پرش زمانی به روز بعد»
با سردرد از خاب بیدار شدم.. همه جا سفید بود معلوم بود بیمارستانه و بکهیون نگام میکرد.. ازش متنفرم.. با اینکه اصلا نمیشناسمش.. ولی چرا؟ چون منو دزدیدع؟ حس شیشمم میگه یه چیزی بیشتر از ایناس..
هه سو: چرا نمردم.. چرااااا(با داد)
چشامو بستم ک یه طرف صورتم بی حس شد.. ها؟ اون الان من زد؟ به چه جرئتی؟؟؟
پاشدم و اصلا اعتنایی ب دستم نکردم.. تو منو دست کم گرفتی؟ احتمال ندادی 7 سال دفاع شخصی کار کرده باشم؟ نشستم روش و فقط زدمش... بعد چن مین واقعا تخلیه شدم و از مو بلندش کردم
هه سو: ولم میکنی یا نه؟
بکهیون: عمرا جوجه کوچولو
یه چنگ خیلییی ریز رو صورتش انداختم ک خون اومد و دوباره زدمش..
هه سو: هوفف.. خستم کردی.. یبار دیگه فرصت داری مستر.. وگرنه زندگیتو بوس کن بزار کنار
بکهیون: میدونی؟ با این کارت خیلی بیشتر دلم میخاد بازی کنیم..
با پا زدمش..آیگوووو...
هه سو: با زبان انسانی نمیفهمی نه؟ خوب نبایدم بفهمی... دلم برات میسوزه...
یه جیغ خیلیییییی بلند کشیدم و ده بار صورتمو چنگ زدم تا اونجایی ک صورتم با خون قرمز شد.. کل پرستارا ریختن تو اتاق ک با صورت من بدجور ترسیدن... به پلیس زنگ زدن و اومدن بکهیونو جمع کردن از اینجا..همه خیلی بد نگاش میکردن اما هرچی گف اون نبوده باور نکردن.. اره حالام بیا بازی کنیم...
چند مین بعد یه پلیس اومد
پلیس: خانم میخواید ازشون شکایت کنید؟
هه سو: خیلی ممنون...
پلیس: ولی... باشه پس... خداحاظ
هه سو: خداحافظ
پرستار: خ.. خانم... خوبید؟
هه سو: صورتم بدجور میسوزه.. چجوری تونست؟
پرستار:نمیدونم خانم..خیلی ترسیدیم..واقعا وحشتانک شدید..میگم.. بعنوان همراهتون کسیو دارید؟
هه سو: بله.. شمارشو بدم؟
پرستار: بله
شماره ته سونگو دادم و بعد 1 ساعت رسید... وقتی صورتمو دید خیلی ترسید و بدو بدو بغلم کرد..
ته سونگ: خوبی؟ چیکارت کرد
گوششو کشوندم پیش خودم
هه سو: هیشش.. ولی خودم اینکارو کردم.. خوب ولم نمیکرد دیگه
ته سونگ:خوب کردی.. ولی.. صورتتو نابود کردی دخترر
هه سو:ایده دیگه ای ب ذهنم نرسید.. خوببب... کسی سراغمو نگرفت؟
ته سونگ: دوروزه ناپدید شدی.. همه نگرانتن.. میدونی که خیلی محبوبی بین همه؟
هه سو: وایسا وایسا.. تو.. چطوی میدونی بکهیون دزدیدم؟؟
ته سونگ: خوب.. اون پسر همکار بابامه ولی ما همیشه دعوا داشتیم.. متنهی جلو باباهامون نشون نمیدیم چون اتفاقای جالبی نمیوفته! مثلا شراکتشون بهم میخوره..
۱۶.۴k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.