چندپارتی
چندپارتی☆
p.1
هوا سرد بود برف هایی که دیشب باریده بودن
همه جارو سفید کرده بود
ساعت ۱۲ شب بود
ات بایه کاموا ی کرم رنگ روی صندلی توی اشپز خونه نشسته بود و منتظر جونگکوک بود ...
_چن...چرا نمیاد پس ...نکنه اتفاقی براش افتاده..یا شاید اونجا مونده و نخواسته بیاد خونه ...هوف چرا چند شبه اینجوریه اخه
داشت با خودش حرف میزد که گوشی اش زنگ خورد
سریع تماس رو برقرار کرد...
_الو...چگیا خوبی
_سلام ات من امشب خونه نمیام پس منتظرم نمون خدافظ
_ولی....
جونگکوک تلفن رو قط کرد و نزاشت ات حرف بزنه
_اه ...ولش کن بزار راحت باشه ...شاید خستس یا میخواد پیش اعضا باشه
یه شبه دیگه چیزی نمیشه که
با همین حرف ها خودش رو قانع میکرد
برای اینکه نصفه شبی ضعف نکنه
یه ذره غذا خورد ...
رفت روی مبل نشست و پتوی نرمی که کنار مبل بود رو روی خودش انداخت
گوشیش رو گرفت دستش و داخل پیامک ها رفت
روی (me Love)کلید کرد و بهش پیام داد :
"جونگکوکا شب بخیر خوب بخوابی"
گوشی رو گذاشت روی میز و تلوزیون رو روشن کرد
انقدر شبکه هارو بالا پایین کرد که جونگکوک جوابش رو بده
بعد ۲۰دقیقه گوشیش رو روشن کرد که دید جونگکوک پیامش رو خونده ولی جواب نداده ...
اون لحظه لبخند کوچیکی که روی لبش بود از بین رفت
چشماش پر از اشک شد
اولین بار بود جونگکوک پیامش رو ببینه ولی جواب نده
همون موقع بود که فهمید جونگکوک نمیخواد ببینتش
و داره ازش دوری میکنه
البته این دوری نبود این بی محلی بود و ات اینو فهمید
...
p.1
هوا سرد بود برف هایی که دیشب باریده بودن
همه جارو سفید کرده بود
ساعت ۱۲ شب بود
ات بایه کاموا ی کرم رنگ روی صندلی توی اشپز خونه نشسته بود و منتظر جونگکوک بود ...
_چن...چرا نمیاد پس ...نکنه اتفاقی براش افتاده..یا شاید اونجا مونده و نخواسته بیاد خونه ...هوف چرا چند شبه اینجوریه اخه
داشت با خودش حرف میزد که گوشی اش زنگ خورد
سریع تماس رو برقرار کرد...
_الو...چگیا خوبی
_سلام ات من امشب خونه نمیام پس منتظرم نمون خدافظ
_ولی....
جونگکوک تلفن رو قط کرد و نزاشت ات حرف بزنه
_اه ...ولش کن بزار راحت باشه ...شاید خستس یا میخواد پیش اعضا باشه
یه شبه دیگه چیزی نمیشه که
با همین حرف ها خودش رو قانع میکرد
برای اینکه نصفه شبی ضعف نکنه
یه ذره غذا خورد ...
رفت روی مبل نشست و پتوی نرمی که کنار مبل بود رو روی خودش انداخت
گوشیش رو گرفت دستش و داخل پیامک ها رفت
روی (me Love)کلید کرد و بهش پیام داد :
"جونگکوکا شب بخیر خوب بخوابی"
گوشی رو گذاشت روی میز و تلوزیون رو روشن کرد
انقدر شبکه هارو بالا پایین کرد که جونگکوک جوابش رو بده
بعد ۲۰دقیقه گوشیش رو روشن کرد که دید جونگکوک پیامش رو خونده ولی جواب نداده ...
اون لحظه لبخند کوچیکی که روی لبش بود از بین رفت
چشماش پر از اشک شد
اولین بار بود جونگکوک پیامش رو ببینه ولی جواب نده
همون موقع بود که فهمید جونگکوک نمیخواد ببینتش
و داره ازش دوری میکنه
البته این دوری نبود این بی محلی بود و ات اینو فهمید
...
- ۳۷۲
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط