پدر ناتنی من

پدر ناتنی من....
part:²²
𝗦𝗼𝗻𝗴𝗵𝗼𝗼𝗻:هانول...؟
𝗛𝗮𝗻𝘂𝗹:هانول و درد و مرض...
𝗦𝗼𝗻𝗴𝗵𝗼𝗼𝗻:اصن چیکار تو دارم اومدم عشقم و ببینم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:میری یا بیام ببرمت...؟
𝗦𝗼𝗻𝗴𝗵𝗼𝗼𝗻:بیا ببرم....
"جی یونگ از سر صندلی پاشد تا سونگهون رو ببره کنار که سونگهون وو یه حرکت جی یونگ رو بوsید..."
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:تو...چیکار کردیییی...؟به جیمین و جونگکوک میگم...بیان پدرتو درارن...
"افتاد دنبالش تا بزنش"
𝗦𝗼𝗻𝗴𝗵𝗼𝗼𝗻:نه...تروخدا ولم کننن
"جی یونگ بلاخره ولش کرد و رفت سر کلاس"
----------------------------
بعد از کلاس:

دم در وایساده بودم تا هیونجین بیاد سراغم...ولی بجاش...
جیمیننننن...؟؟؟؟؟؟
چرا سر دوراهی میزارینم...؟...خودشو خیلی خوشگل کرده بود...الان فکر میکنن دوست پسرمه.‌‌..
𝗛𝗮𝗻𝘂𝗹:این جیمینه...؟...حق داری عاشقش شده باشیییی...(میزنه به بازوی جی یونگ)
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولم کن...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:نمیای...؟...هوم...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چرا الان میام....
رفنم و سوار ماشین شدم....
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:جیمین چرا اومدی...؟...من فکر کردم هیونجین میاد...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:لباسای مدرستون همیشه همینقدر کوتاهه...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:مشکلش....چیه...؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:یه نگاه به پایین بنداز(لبشو گاز گرفت)
واییی نه... اینکه فشنگ رونامو نشون داده..‌.دامنم و دادم پایین....
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ام...میدونی...چیزه...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:چیزه...؟...میخوای همینجا به فاک*//*ت بدم...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:هااا...نهههههههه....بخدا مال مدرسه ست نه من...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:شوخی کردم بچه...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:یچیز بگم...؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:چی شده..؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:امروز تو مدرسه....سونگهون منو....
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:نگو که...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻,𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:بوسید...؟!
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:پدرشو در میارم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:حاضرم بکشیش...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:به زودی میبینیش....
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:خب...چه خبر...؟...دیگه چی...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:هیچی...به زودی کنکور هم شروع میشه..‌.
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:میخوای کنکور بدی...؟...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چی...؟...من اگه بتونم مشکلات خودمو حل کنم خیلی کار کردم...میدونی...؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:منظورت دوراهیه...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:اره...خیلی سخته...بین دوتا کسی که دوست داری یکیو انتخاب کنی...هی چاره ی دیگه ایم نداری...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:میدونم...خیلی سخته...خب رسیدیم...خدافظ بآنوی من...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:خیلی خوب بلدی دلمو ببری...هم تو و هم کوک اینکارو خیلی خوب بلدین...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:(خنده)خیله خب...برو خونه دیگه...و یه فکری هم به دامنت کن...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:باشه...خدافظ
--------------------------
یه هفته بعد:

"توی این یه هفته جی یونگ‌ سعی کرد که انتخاب کنه ولی نتونست....سعی کرد کوک و جیمین رو نبوsه...اونروز کوک از یونا خواست که تا وقتی که اونا ماموریتن بره پیشش...جی یونگ..."
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:کوک...هق...جیمین‌‌‌...هق مراقب خودتون‌...هق باشیدددددد(گریه ی شدید)
"کوک و جیمین همزمان جی یونگ رو بغل کردن..."
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:ما هیچ اتفاقی برامون نمیوفته عزیزم‌‌‌‌....
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:ناراحت نباش بآنوی من گریه نکن...
"جی یونگ توی بغل جونگکوک و جیمین گریه میکرد"
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چقدر طول میکشه...؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:۳ روز بیشتر نیست....
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:مطمئن باشم حالتون خوبه...؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:مطمئن باش...
"جی یونگ از بغل اونا درومد و جیمین یه بوsه روی لb جی یونگ زد"
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:به من بوس نمیدی...؟
"و بعد کوک لb جی یونگ رو بوs کرد...ولی یه نفر اینجا داشت حسودی میکرد...ولی میدونست بعد رفتن اونا...دقیقا دوروز دیگه...یونگی نقشش رو عملی میکنه و کوک تا ابد مال اون میشه"
𝗬𝘂𝗻𝗮:خدافظ جونگکوک اوپا و جیمین اوپا...سفر به سلامت...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:جونگکوک...اصلا فکر خوبی نیست که جی یونگ رو بزاریم پیش یونا....
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:انتخاب دیگه ای هم نداریم...
"بعد...از خدافظی کوک و جیمین از خونه خارج شدن"
دیدگاه ها (۱۷)

پدر ناتنی من...part:²³"بعد رفتن اونا...یونا دو به جی یونگ گف...

پدر ناتنی من...part:²⁴"یونا توی اون شربت...داروی خواب ریخته ...

پدر ناتنی من...part:²¹فردا که از خواب پاشدم...با قیافه ی کیو...

پدر ناتنی من....part:²⁰ ویو فردا عمارت یونگی:𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:وضع...دخ...

پدر ناتنی من...part:³⁵جونگکوک:صبح ک از خواب پاشدم قیافه ی مظ...

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط