پارت325
#پارت325
با دیدن فرشید شوک زده از جا بلند شد و یک قدم به عقب رفت .
_برای چی اومدز اینجا؟
کی بهت گفت بیای؟
و انگار ک خودش جوابش را گرفته باشد دستی به پیشانی اش کشید و زیر لبی گفت:
_می کشمت مهری!
فرشید بلاخره لب باز کرد و گفت:
_اون تقصیری نداره من ازش خواستم کمکم کنه!
عاطفه پوزخندی زد و با عصبانیت گفت :
_شما خیلی بیجا کردید!
من نخوام شما رو ببینم باید چیکار کنم؟
فرشید جلو رفت و گفت:
_به حرفام گوش بده!
عاطفه؟
من نمیخوام ....
اجازه ی حرف زدن ب او را نداد و با عجله خواست از کنارش رد شود که فرشید بازویش را کشید و نزاشت برود.
_عاطفه...
به چشم هایش خیره بود.
کاش زودتر حل میشد این ماجرا ،
دیگر توان ناراحت دیدنِ این چشم ها را نداشت...
عاطفه دستش را محکم کشید اما فرشید تکانی نخورد!
_ولم کن و گرنه انقد جیغ میزنم کل این پارک بریزن رو سرت...
فرشید خنده اش را جمع کرد و بازویش را رها کرد...
...
با دیدن فرشید شوک زده از جا بلند شد و یک قدم به عقب رفت .
_برای چی اومدز اینجا؟
کی بهت گفت بیای؟
و انگار ک خودش جوابش را گرفته باشد دستی به پیشانی اش کشید و زیر لبی گفت:
_می کشمت مهری!
فرشید بلاخره لب باز کرد و گفت:
_اون تقصیری نداره من ازش خواستم کمکم کنه!
عاطفه پوزخندی زد و با عصبانیت گفت :
_شما خیلی بیجا کردید!
من نخوام شما رو ببینم باید چیکار کنم؟
فرشید جلو رفت و گفت:
_به حرفام گوش بده!
عاطفه؟
من نمیخوام ....
اجازه ی حرف زدن ب او را نداد و با عجله خواست از کنارش رد شود که فرشید بازویش را کشید و نزاشت برود.
_عاطفه...
به چشم هایش خیره بود.
کاش زودتر حل میشد این ماجرا ،
دیگر توان ناراحت دیدنِ این چشم ها را نداشت...
عاطفه دستش را محکم کشید اما فرشید تکانی نخورد!
_ولم کن و گرنه انقد جیغ میزنم کل این پارک بریزن رو سرت...
فرشید خنده اش را جمع کرد و بازویش را رها کرد...
...
۲.۷k
۳۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.