پارت323
#پارت323
کنار پیاده رویی ک به سمت پارک منتهی میشد نگه داشت.
فرشید نفسش را محکم فوت کرد و روزبه خم شد و نگاهی از شیشه ی بغل دست فرشید به بیرون انداخت.
_کجان؟
فرشید کمربندش را باز کرد و دستی لای موهایش کشید !
تمام حرکاتش بوی استرس می داد.
روزبه خندید و ضربه ای به شانه اش زد.
_نکن با خودت این کارا رو داری پس می افتی!
فرشید با تردید گفت:
_به نظرت قانع میشه؟
روزبه کف دستش را روی بازوی فرشید گذاشت و به طرف در هولش داد.
_گمشو پایین این لوس بازیام در نیار ، دو هفتس محل نداده بت برو از این فرصتی ک پیش اومده نهایت استفاده رو ببر...برو برو...
فرشید در را باز کرد و قبل از اینکه پیاده شود روزبه گفت:
_به مهری بگو بیاد اینجا منتظرشم...
سرش را تکان داد و پیاده شد .
نفس عمیقی کشید و قدم برداشت ک شانسش را امتحان کند.
نه میخواست و نه می توانست ک دور از عاطفه باشد...
پس نمیگذاشت ب همین راحتی برود...
...
کنار پیاده رویی ک به سمت پارک منتهی میشد نگه داشت.
فرشید نفسش را محکم فوت کرد و روزبه خم شد و نگاهی از شیشه ی بغل دست فرشید به بیرون انداخت.
_کجان؟
فرشید کمربندش را باز کرد و دستی لای موهایش کشید !
تمام حرکاتش بوی استرس می داد.
روزبه خندید و ضربه ای به شانه اش زد.
_نکن با خودت این کارا رو داری پس می افتی!
فرشید با تردید گفت:
_به نظرت قانع میشه؟
روزبه کف دستش را روی بازوی فرشید گذاشت و به طرف در هولش داد.
_گمشو پایین این لوس بازیام در نیار ، دو هفتس محل نداده بت برو از این فرصتی ک پیش اومده نهایت استفاده رو ببر...برو برو...
فرشید در را باز کرد و قبل از اینکه پیاده شود روزبه گفت:
_به مهری بگو بیاد اینجا منتظرشم...
سرش را تکان داد و پیاده شد .
نفس عمیقی کشید و قدم برداشت ک شانسش را امتحان کند.
نه میخواست و نه می توانست ک دور از عاطفه باشد...
پس نمیگذاشت ب همین راحتی برود...
...
۲.۸k
۳۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.