حس آخر

غم های تو یعنی هنوز هم حسی مانده است
یعنی پریشانی نکن ، تا سوزشی مانده است

این غمها یعنی تو تنها نیستی ای ستمگر
به مثل سیگارم بکش باز نخی مانده است

از تو همین سوختنم مرا بس ، که می بینم
در ابتدای دودهایم تابش نوری مانده است

حال مرا تنها درختی خوب می‌فهمد
که از تمام برگ و بارش خش‌خشی مانده است
...
فریاد کشیدم بروی" این شعر اما گفت:
از آن همه مغرور بودن خواهشی مانده است

محمد خوش بین
دیدگاه ها (۳)

عشق نام دیگر من

شهر عشق

از عاشقی دست کشیدم

عشق آخر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط