بعد از چند دقیقه بریج دندان یکی از بیمار ها رو تموم کردم
بعد از چند دقیقه بریج دندان یکی از بیمارها رو تموم کردم و با لبخندی اون رو بدرقه کردم.
قبل از اومدن بیمارهای بعدی، چند دقیقهای زمان برای استراحت داشتم. پس دستکشها و ماسکم رو درآوردم و روی صندلی نشستم ولی با شنیدن صداهای پشت در، بیرون رفتم.
اریکا درحال حرف زدن با بن بود. لرزش صداش نشون میداد که نگرانی زیادی داره.
بن که سعی میکرد اریکا رو آروم کنه گفت:《بیخیال! آخه ممکنه چه اتفاقی براش بیوفته؟》
《خب خیلی عجیبه. یه هفتهست که هیچ خبری ازش نداریم. بیمارستان نیومده، خونهاش هم خالیه و خانوادهاش هم هیچ خبری ازش ندارن.》
بهشون نزدیک تر شدم و وارد بحثشون شدم.
《گفته بودی که به پلیس خبر دادن درسته؟ مطمئن باش پیداش میکنن.》
و دستم رو روی شونهاش گذاشتم و لبخند دلگرم کنندهای زدم.
دستاش رو دورم حلقه کرد و منم متقابلا بغلش کردم. چند ثانیه بعد درحالی که به نظر میومد آروم تر شده، ازم جدا شد.
همه نگران برتا بودن ولی اریکا بیشتر. چون با برتا صمیمیت زیادی داشتن و چند سال دوست بودن. علاوه بر پدر و مادرش، یک نفر دیگه هم هست که نگران و پیگیرش باشه.
حفظ ظاهر کردن و تظاهر کردن معمولا برای من کار سختی نیست ولی تا به حال تجربه اینکه قاتل همکارم باشم و تظاهر کنم که ازش خبری ندارم رو نداشتم.
نوبت بیمارهای بعدی بود پس دوباره وارد اتاق شدم و مشغول معاینه و رسیدگی به کارم شدم.
ببخشید دیر شد. دیروز اصلا وقت نوشتن و پست گذاشتن نداشتم
MH🤍
قبل از اومدن بیمارهای بعدی، چند دقیقهای زمان برای استراحت داشتم. پس دستکشها و ماسکم رو درآوردم و روی صندلی نشستم ولی با شنیدن صداهای پشت در، بیرون رفتم.
اریکا درحال حرف زدن با بن بود. لرزش صداش نشون میداد که نگرانی زیادی داره.
بن که سعی میکرد اریکا رو آروم کنه گفت:《بیخیال! آخه ممکنه چه اتفاقی براش بیوفته؟》
《خب خیلی عجیبه. یه هفتهست که هیچ خبری ازش نداریم. بیمارستان نیومده، خونهاش هم خالیه و خانوادهاش هم هیچ خبری ازش ندارن.》
بهشون نزدیک تر شدم و وارد بحثشون شدم.
《گفته بودی که به پلیس خبر دادن درسته؟ مطمئن باش پیداش میکنن.》
و دستم رو روی شونهاش گذاشتم و لبخند دلگرم کنندهای زدم.
دستاش رو دورم حلقه کرد و منم متقابلا بغلش کردم. چند ثانیه بعد درحالی که به نظر میومد آروم تر شده، ازم جدا شد.
همه نگران برتا بودن ولی اریکا بیشتر. چون با برتا صمیمیت زیادی داشتن و چند سال دوست بودن. علاوه بر پدر و مادرش، یک نفر دیگه هم هست که نگران و پیگیرش باشه.
حفظ ظاهر کردن و تظاهر کردن معمولا برای من کار سختی نیست ولی تا به حال تجربه اینکه قاتل همکارم باشم و تظاهر کنم که ازش خبری ندارم رو نداشتم.
نوبت بیمارهای بعدی بود پس دوباره وارد اتاق شدم و مشغول معاینه و رسیدگی به کارم شدم.
ببخشید دیر شد. دیروز اصلا وقت نوشتن و پست گذاشتن نداشتم
MH🤍
۸۴۳
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.