مدتهاست حالی از من نمیپرسی

مدتهاست حالی از من نمیپرسی
تا مبادا بگویم : خوب نیستم و رفاقت مجبورت کند همراهِ درد این دل شوی.
میدانم برای بد حالی های من وقت نداری؛
اما بپرس
قول میدهم پاسخ را کوتاه کنم
و بگویم خوبم.
بپرس.
میخواهم فقط کمی دلم
قرص شود که هنوز مرا در خاطرت داری.
دیدگاه ها (۹)

تنها کودکان سینه خوار ستاره و آهو می فهمند چرا شب همه شب پری...

عصر پانزدهمین روزاز تیر ماه تشنه بود ...پنجره باز بود ...خود...

هست طومار ِدل من ، به درازایِ ابد...برنوشته زسرش تا سوی ِ پا...

از در بالا رفتم پله ها را باز کردم لباس خوابم را خواندم و دک...

خورشید تازه از پشت پرده‌های نازک کرمی رنگ، خودش رو به داخل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط