عصر پانزدهمین روز
عصر پانزدهمین روز
از تیر ماه تشنه بود ...
پنجره باز بود ...
خودش آمده بود که بمیرد ...
بی پر و بال ,
از آب مانده ای
که انگار می دانست
میان این همه بی راه رهگذر ,
تنها مرا
برای تحمل آخرین عذاب آدمی آفریده اند ...
خودش آمده بود که بمیرد ...
نه سر انگشتان پیر من ,
و نه دعای آب ...
هیچ انتظاری از علاقه به زندگی نبود ...
هی تو تنفسِ بی
ترانه ی ناتمام ...
تکلم آخرین از خلاص ...
میان این همه پنجره که باز است به روی باد
پس من چرا ...?!!!
که پیاله ی آبم هنوز در دست گریه می لرزد ؟
خودش آمده بود که پر ...
که پرنده
که پنجره باز بود و
دنیا ... دور
دیگر سفارشی نیست ...
تنها جان تو و جان پرندگان پربسته ای ,
که دی ماه به ایوان خانه می آیند..!
از تیر ماه تشنه بود ...
پنجره باز بود ...
خودش آمده بود که بمیرد ...
بی پر و بال ,
از آب مانده ای
که انگار می دانست
میان این همه بی راه رهگذر ,
تنها مرا
برای تحمل آخرین عذاب آدمی آفریده اند ...
خودش آمده بود که بمیرد ...
نه سر انگشتان پیر من ,
و نه دعای آب ...
هیچ انتظاری از علاقه به زندگی نبود ...
هی تو تنفسِ بی
ترانه ی ناتمام ...
تکلم آخرین از خلاص ...
میان این همه پنجره که باز است به روی باد
پس من چرا ...?!!!
که پیاله ی آبم هنوز در دست گریه می لرزد ؟
خودش آمده بود که پر ...
که پرنده
که پنجره باز بود و
دنیا ... دور
دیگر سفارشی نیست ...
تنها جان تو و جان پرندگان پربسته ای ,
که دی ماه به ایوان خانه می آیند..!
۱.۴k
۳۱ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.