مابایا

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯

part_38
دیانا:
کیج و منگ از خواب بیدار شدم تا چشام رو باز کردم صورت ارسلان تو یه سانتی صورتم بود و دستش رو دور گردنم حلقه کرده بود.
آروم زمزمه کردم.
+عجببب
تلاش کردم از بغلش بیام بیرون اما نشد.
بیدارشم نگردم چون میدونم و درک میکنم که چقدر خسته شده بوده و برای رفع خستگی نیاز به استراحت بیشتری داره.
به صورتش خیره شدم.
پسر کاملی بود.
نگاهم روی اعضای صورتش در گردش بود که در آخر روی موهاش ثابت موند.
دستم رو به سمت موهاش بردم و اون چند تیکی که روی صورتش ریخته بود رو کنار زدم.
که از شانس خوبم ارسلان چشاش و باز کرد و درست در همون موقع در اتاق بی هوا باز شد.
حالا این وسط ن من نگاهم رو از ارسلان میگیرم و این اتصال رو قطع میکنم ن اون.
با صدای جیغی که پخش شد ویندوزم بالا آومد و سری به طرف مقابل خیره شدم.
یه دختر ۱۷/۱۸ساله بود که خیلی خوشگلم بود.
√ارسلان تو چیکار میکنی؟
_پوففف باز تو اینجا پیدات شد.؟
√خونه عمومه به تو چه؟
_ترپچه بیا برو تو باغچه خودتون بیل بزن بچه جون؟
√اع اگه به زن عمو نگفتم رفتی دوست دخترت رو اوردی خونه.؟
_برو بگو
√میگماااا
_بگو بدو
دختره برگشت تا بره ولی یهو دوباره برگشت و گفت.
√سه تومن بزن به کارتم نگم
_گفتم که برو بگو
√دو تومن
_ستایش
√اوکی رفتم.
بعدشم چرخید و رفت.
با دست بهش اشاره کردم که گفت
+عیب نداره.
+چه باج گیریم هست.
خندید و گفت.
_اوه حالا کجاش رو دیدی.
تو شیطونی اون صد برابر تو.
اخم کردم و گفتم.
+تو شیطونی به من نمیرسه.
_عجب یه بار سر این که شیطونی بحث میکنی یه بار سر این که شیطون نیستی؟
همون طور که دستاش رو از دور گردنم باز میکردم گفتم.
+همین که هست حالا هم بگش کنار.
دستش رو محکم تر دور گردنم حلقه کرد و گفت.
_نگشم؟
+الان یکی دیگه میاد وا بده بابا کله صبی
_خوب بیاد چی میشه؟
زنمی دوست دارم بغل میکنم به بقیه چه مربوط؟
با دست هولش دادم و گفت.
+هوی هوی دیگه زیادی تن نرو.
_من تند نمیرم کی بود داشت با موهام بازی میکرد؟
بدون حرف بهش خیره شدم که انگشت اشارش رو روی لبام گذاشت و گفت.
_اواو زبونت رو موش خورده.
+نخیر خیلیم سالمه بعدشم من با موهات بازی نکردم زدم کنار نره تو چشت گور نشی بدبخت.
_با چشای بسته مو نمیره تو چشم که.
چرا انکارش میکنی عزیزم موهام برا تو بردار ببر اصلا با خودت.
+بلاخره که باز میشد عوضکل
بعدشم موهات رو میخوام چیکار؟
مال بد بیخ ریش صاحبش.
_مال بد؟
+اهوم.
و از بغلش اومدم بیرون و به سمت سرویس اتاقش رفتم تا دست و صورتم رو بشورم.
پارت_۳۸
دیدگاه ها (۸)

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_39ارسلان:خندی کردم و چشام رو بستم.به ...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_40دیانا:بعد خوردن صبحانه میز رو جمع ک...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_37ارسلان:ساعت نزدیک دوازده بود.امروز ...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_36دیانا:باورم نمیشد بابام همیشه از مر...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۰#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط