پرستار نینیمونp5
سدنا ویو ر
رفتیم بالا اول یونجی رو یه لباس خوشمل پوشوندم بعد خودم رفتم یه لباس پوشیدم و اماده شدیم رفتیم پایین
جیمین ویو دیدم سدنا یونجی رو گرفته بغلش داشتن مثل پرنسس های واقعی میومدن پایین گفتم
جیمین:خب بریم پرنسس؟
سدنا (خنده) بریم
رفتیم درو واسه سدنا وا کردم نشست یونجی رو هم تو بغل گرفتمنم رفتم نشستم
سدنا ویو
رسیدیم دم در شهربازی دیدم جیمین داره کلاه و ماسک میزنه
جیمین:من یه ایدلم اینطوری نمیتونن بشناسن(لبخند)
سدنا:اها درسته
رفتیم پایین رفتیم کلی وسایلسوار شدیم واسه یونجی بستنی خریدیم و شب ساعت 10 برگشتیم خونه
یونجی خابش برده بود سیرم بود اخه تو رستوران ما داشتیم غذا میخوردیم اونم داشت غذای مخصوصش رو خورد پس بردم گذاشتمش رو تختش خوابید منم از جیمین خدافظی کردم و رفتم تو اتاقمو خوابیدم
___________صبح__________
سدنا ویو
ساعت 6 بود از خواب بیدار شدم رفتم wc کارایه لازمرو کردم رفتم پایین دیدم مثل همیشه جیمین زود تر از من بیدار شده خدایاا رفتم که گفت
جیمین:سلام خانم پارک من دارم میرم کنپانی مراقب خودتون باشین
سدنا:بعله حتمه خدافظ (تکون دادن دست برا جیمین)
ادامه دارد...
رفتیم بالا اول یونجی رو یه لباس خوشمل پوشوندم بعد خودم رفتم یه لباس پوشیدم و اماده شدیم رفتیم پایین
جیمین ویو دیدم سدنا یونجی رو گرفته بغلش داشتن مثل پرنسس های واقعی میومدن پایین گفتم
جیمین:خب بریم پرنسس؟
سدنا (خنده) بریم
رفتیم درو واسه سدنا وا کردم نشست یونجی رو هم تو بغل گرفتمنم رفتم نشستم
سدنا ویو
رسیدیم دم در شهربازی دیدم جیمین داره کلاه و ماسک میزنه
جیمین:من یه ایدلم اینطوری نمیتونن بشناسن(لبخند)
سدنا:اها درسته
رفتیم پایین رفتیم کلی وسایلسوار شدیم واسه یونجی بستنی خریدیم و شب ساعت 10 برگشتیم خونه
یونجی خابش برده بود سیرم بود اخه تو رستوران ما داشتیم غذا میخوردیم اونم داشت غذای مخصوصش رو خورد پس بردم گذاشتمش رو تختش خوابید منم از جیمین خدافظی کردم و رفتم تو اتاقمو خوابیدم
___________صبح__________
سدنا ویو
ساعت 6 بود از خواب بیدار شدم رفتم wc کارایه لازمرو کردم رفتم پایین دیدم مثل همیشه جیمین زود تر از من بیدار شده خدایاا رفتم که گفت
جیمین:سلام خانم پارک من دارم میرم کنپانی مراقب خودتون باشین
سدنا:بعله حتمه خدافظ (تکون دادن دست برا جیمین)
ادامه دارد...
۵.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.