پرستار نینیمون part4
سدنا ویو
یونجی رو خوابوندم روتختش داشتم میرفتم بیرون که
سدنا:هیی خدا منو ترسوندی
جیمین:ببخشید
سدنا:اشکال نداره حالا
جیمسن:بیا بریم شام بخوریم
سدنا:مگه من جزو خانوادم که با شما شام بخورم!؟
جیمین:ام خب راستش شما پرستار دختریمی واسش مثل مامانش میمونی بیا بریم
واقا از این حرفش تعجب کردم
ادمین ویو
خلاصه اینا رفتن پایین و شامشونو خردنو کلی حرف زدنو سدنا قزول کرد که پیش جیمین زندگی کنه رفتن بخوابن
جیمین ویو
واقا یونجی سدنا رو خیلی دوست داره منم ازش خوشم میاد ولی خوب من یه ایدلم ازدواج دوباره واسم دردسره اما اگه مخفی بمونه چیی
سدنا وی
من از وقتی ارمی شدم یه حس متفاوت تر از فن به جیمین داشتم من عاشقش بودم ولی یونجی به مادر احتیاج داره اما از یه طرفم واسه یه ایدل سخته که بخواد دوباره ازدواج کنه ولی من باید دنبال دختر واسه جیمین بگردم هیی خیلی سخته که بخوای واسه عشقت زن بگیری
(پرش به فردا صب)
سدنا ویو
صب از خواب بیدار شدم رفتم کارای لازمرو کردم رفتم پایین دیدم جیمین نشسته رو کاناپه یونجی هم داره تو بغلش با عروسکش بازی میکنه الهی این پدر دختر به چقدر میاد
جیمین:صب زخیر خانم خوابالو
سدنا:سلام صبح شما هم بخیر ببخشید دیشب تا دیر وقت یونجی رو خوابوندم خوابم می. مد
جیمین:ام اشکال نداره راحت باش میگم صبحونتو بخور اماده شو ی ونجی رو ببریم شهربازی
سدنا:واقعانی با شه باشه زودی اماده میشیم
جیمین ویو
صب داشتم کنار یونجی کارتون میدیدم که دیدم سدنا اومد پایین(بگم امروز شنبست ها) با هم حرف زدیم وقتی گفتم یونجی رو ببریم شهر بازی مثل بچه ها خوشحال شد اخییی دلم اون لحظه واسش غش رفت(خدا شانس بده منم میخوامم🥺🥺) رفت سریع صبونشو خورد و بدو یونجی رو برداشت و رفت که اماده بشن
ادامه دارد.......
یونجی رو خوابوندم روتختش داشتم میرفتم بیرون که
سدنا:هیی خدا منو ترسوندی
جیمین:ببخشید
سدنا:اشکال نداره حالا
جیمسن:بیا بریم شام بخوریم
سدنا:مگه من جزو خانوادم که با شما شام بخورم!؟
جیمین:ام خب راستش شما پرستار دختریمی واسش مثل مامانش میمونی بیا بریم
واقا از این حرفش تعجب کردم
ادمین ویو
خلاصه اینا رفتن پایین و شامشونو خردنو کلی حرف زدنو سدنا قزول کرد که پیش جیمین زندگی کنه رفتن بخوابن
جیمین ویو
واقا یونجی سدنا رو خیلی دوست داره منم ازش خوشم میاد ولی خوب من یه ایدلم ازدواج دوباره واسم دردسره اما اگه مخفی بمونه چیی
سدنا وی
من از وقتی ارمی شدم یه حس متفاوت تر از فن به جیمین داشتم من عاشقش بودم ولی یونجی به مادر احتیاج داره اما از یه طرفم واسه یه ایدل سخته که بخواد دوباره ازدواج کنه ولی من باید دنبال دختر واسه جیمین بگردم هیی خیلی سخته که بخوای واسه عشقت زن بگیری
(پرش به فردا صب)
سدنا ویو
صب از خواب بیدار شدم رفتم کارای لازمرو کردم رفتم پایین دیدم جیمین نشسته رو کاناپه یونجی هم داره تو بغلش با عروسکش بازی میکنه الهی این پدر دختر به چقدر میاد
جیمین:صب زخیر خانم خوابالو
سدنا:سلام صبح شما هم بخیر ببخشید دیشب تا دیر وقت یونجی رو خوابوندم خوابم می. مد
جیمین:ام اشکال نداره راحت باش میگم صبحونتو بخور اماده شو ی ونجی رو ببریم شهربازی
سدنا:واقعانی با شه باشه زودی اماده میشیم
جیمین ویو
صب داشتم کنار یونجی کارتون میدیدم که دیدم سدنا اومد پایین(بگم امروز شنبست ها) با هم حرف زدیم وقتی گفتم یونجی رو ببریم شهر بازی مثل بچه ها خوشحال شد اخییی دلم اون لحظه واسش غش رفت(خدا شانس بده منم میخوامم🥺🥺) رفت سریع صبونشو خورد و بدو یونجی رو برداشت و رفت که اماده بشن
ادامه دارد.......
۳.۶k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.