𝖇𝖎𝖙𝖙𝖊𝖗 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙🍯☕️
𝖇𝖎𝖙𝖙𝖊𝖗 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙🍯☕️
𝙋𝙖𝙧𝙩 2●•••(رفتیم تو پارت های احساسی)
امشب هوا بارونی بود
هوای پاییزی لذت بخش...
بوی خاک نم خورده همیشه منو از خودم بیخود میکرد ..دلم گرفته بود ..گریه میکردم ..آروم اشکام مثل قطرات بارون روی گونه های سرخم سر میخورد
چشمای خوشگلم خیس ..دستای گرمم سرد..
بدن سفیدم قرمز..بخار از لبام میومد..خیابونو مه غلیظی گرفته بود ..من هیچ وقت تو این ساعت بیرون نبودم..ولی وقتی بحث بارون پاییزی بود معمولا با هارام بیرون میرفتم ..
روی نیمکت پارک توی سرما نشسته بودم و میذاشتم قطرات بارون روی کل بدنم سر بخوره..
سردم بود ..موهام یخ بسته بود ..
تنها تصویری که یادم میاد ..تصویری از یک مرد بود ! مردی با موهای نسبتا بلند
وقتی بیدار شدم توی تخت بیمارستان کنار مامانم خوابیده بودم
یعنی فقط یه خیال و خواب بود؟ چه حیف!
ات: ما مامان ( با صدای آروم و گرفته)
مامان عزیزم دستای ظریف و بی حسم رو تو دستای گرم و نرمش گرفته بود
و با صدای من بیدار شد
ات: مامان..من کجام؟؟؟
مامان: عاه دختر از دست تو! یه آقا تو رو اینجا آورد روی نیمکت یخ زده بودی
ات: مرد؟
یعنی خواب نبود؟؟؟؟؟
یعنی واقعی بود؟؟
ات: اون مرده کی بود ندیدیش؟
مرد: نه ندیدم
نا امید نگاه پنجره ی خیس کنارم بودم
گل ها ی نارنجی خوشگل، تنفس میکردن ..
هارام: عهههه دختر تو چت شده چرا اینجاییییی
بورا: اتتت😭😭😭 خوبیییییی؟؟؟؟
ات: بورااااا کجا بودی تووو
بعد کلی حرف بالاخره مرخص شدم و رفتیم خونه
خانم سو بهم گفت از سر گروه مرخصی برام گرفته
صبح ساعت ۷ از خواب بیدار شدم
پنجره رو باز کردم
ات: به به چه هوای خوبی
یک آرایش ملایم پاییزی کردم و تیپ قشنگی زدم
عطر خنکمو زدم و رفتم سمت گل فروشی
به همه گل هام رسیدم
برای شب کلی رامیون گرفتم و رفتم خونه
ات: اومااا اپااا من اومدمم
مامان: دختره ی سر به هوا کجا بودی تا الان؟
ات: فروشگاه
ات: قورباغهههه ( داداش ات اسمش ته مو عوضی رودار اون سال آخر دانشجویش بود همش پی پیدا کردن دوست دختر)
گوششو گرفتم و بردمش تو اتاق
ات: ماسک ها ی من کجاست هااا؟
ته مو: عا عای من از عای کجا میدونم بابا ولم عای کننن
ات: نگی گوشتو عا اینطوری میپیچونم
ته مو: عاااییی باشه بابا هست زیر صندوقچه اتاقت
ات: عوضی
مامان رامیونا رو حاضر میکرد
فردا رئیس شرکت جلسه فقط برای واحد ما گذاشته بود یعنی من و خانم سو و آقای شین و هارام
باید میرفتیم تو دفترش پس زود بلند شدم که دیر نرسم
#بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
𝙋𝙖𝙧𝙩 2●•••(رفتیم تو پارت های احساسی)
امشب هوا بارونی بود
هوای پاییزی لذت بخش...
بوی خاک نم خورده همیشه منو از خودم بیخود میکرد ..دلم گرفته بود ..گریه میکردم ..آروم اشکام مثل قطرات بارون روی گونه های سرخم سر میخورد
چشمای خوشگلم خیس ..دستای گرمم سرد..
بدن سفیدم قرمز..بخار از لبام میومد..خیابونو مه غلیظی گرفته بود ..من هیچ وقت تو این ساعت بیرون نبودم..ولی وقتی بحث بارون پاییزی بود معمولا با هارام بیرون میرفتم ..
روی نیمکت پارک توی سرما نشسته بودم و میذاشتم قطرات بارون روی کل بدنم سر بخوره..
سردم بود ..موهام یخ بسته بود ..
تنها تصویری که یادم میاد ..تصویری از یک مرد بود ! مردی با موهای نسبتا بلند
وقتی بیدار شدم توی تخت بیمارستان کنار مامانم خوابیده بودم
یعنی فقط یه خیال و خواب بود؟ چه حیف!
ات: ما مامان ( با صدای آروم و گرفته)
مامان عزیزم دستای ظریف و بی حسم رو تو دستای گرم و نرمش گرفته بود
و با صدای من بیدار شد
ات: مامان..من کجام؟؟؟
مامان: عاه دختر از دست تو! یه آقا تو رو اینجا آورد روی نیمکت یخ زده بودی
ات: مرد؟
یعنی خواب نبود؟؟؟؟؟
یعنی واقعی بود؟؟
ات: اون مرده کی بود ندیدیش؟
مرد: نه ندیدم
نا امید نگاه پنجره ی خیس کنارم بودم
گل ها ی نارنجی خوشگل، تنفس میکردن ..
هارام: عهههه دختر تو چت شده چرا اینجاییییی
بورا: اتتت😭😭😭 خوبیییییی؟؟؟؟
ات: بورااااا کجا بودی تووو
بعد کلی حرف بالاخره مرخص شدم و رفتیم خونه
خانم سو بهم گفت از سر گروه مرخصی برام گرفته
صبح ساعت ۷ از خواب بیدار شدم
پنجره رو باز کردم
ات: به به چه هوای خوبی
یک آرایش ملایم پاییزی کردم و تیپ قشنگی زدم
عطر خنکمو زدم و رفتم سمت گل فروشی
به همه گل هام رسیدم
برای شب کلی رامیون گرفتم و رفتم خونه
ات: اومااا اپااا من اومدمم
مامان: دختره ی سر به هوا کجا بودی تا الان؟
ات: فروشگاه
ات: قورباغهههه ( داداش ات اسمش ته مو عوضی رودار اون سال آخر دانشجویش بود همش پی پیدا کردن دوست دختر)
گوششو گرفتم و بردمش تو اتاق
ات: ماسک ها ی من کجاست هااا؟
ته مو: عا عای من از عای کجا میدونم بابا ولم عای کننن
ات: نگی گوشتو عا اینطوری میپیچونم
ته مو: عاااییی باشه بابا هست زیر صندوقچه اتاقت
ات: عوضی
مامان رامیونا رو حاضر میکرد
فردا رئیس شرکت جلسه فقط برای واحد ما گذاشته بود یعنی من و خانم سو و آقای شین و هارام
باید میرفتیم تو دفترش پس زود بلند شدم که دیر نرسم
#بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
۶.۷k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.