𝒷𝒾𝓉𝓉𝑒𝓇 𝒶𝓃𝒹 𝓈𝓌𝑒𝑒𝓉🍯☕️
𝒷𝒾𝓉𝓉𝑒𝓇 𝒶𝓃𝒹 𝓈𝓌𝑒𝑒𝓉🍯☕️
𝙋𝙖𝙧𝙩 3●•••
فردا رئیس شرکت جلسه فقط برای واحد ما گذاشته بود یعنی من و خانم سو و آقای شین و هارام
باید میرفتیم تو دفترش پس زود بلند شدم که دیر نرسم آرایش قشنگ و ملایمی زدم و امروز متفاوت دلم خاست لباس بپوشم ..
میتونستم بجای اون روپوش سفیدی که هر روز پیپوشیم لباس عادی بپوشیم چون جلسه داشتیم و خیلی خوب بود پس لباس گرون و قشنگمو پوشیدم ..عطر رایحه ی ارکیده رو زدم و به همراه موبایل و کیفم سوار تاکسی شدم و به موقع رسیدم ولی خانم سو و آقای شین رو پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم یک چرخی بزنم طبقه بالای شرکت تا برسن
همینطور داشتم از سالن رد میشدم که یک در اتاق توجهمو جلب کرد
خیلی قشنگ بود و ساکت
(ات دختر آرومیه از اجتماع و شلوغی بیزاره)
پس تصمیم گرفتم برم
آروم درشو باز کردم
ظاهرا کسی نبود ..
ات: کسی نیست؟؟
وقتی فهمیدم کسی نیست یک لبتاب داشت یک آهنگ ملایم و قشنگ پخش میکرد که من عاشقش شدم نمیدونم چرا تصمیم گرفتم یک سناریو کوتاه عاشقانه با این آهنگ بنویسم سر پا با مداد ک ورقه ای روی میز.. داشتم مینوشتم که کمرم درد گرفت تصمیم گرفتم روی صندلی بشینم پس صندلی رو برگردوندم که یه مرد هیکلی روی صندلی نشسته بود و با چشای خمار و سردش نگام کرد سریع جیغ کشیدم خاستم فرار کنم ولی پام گیر کرد پس روش افتادم و قشنگ لباش روی لبام نشست
سریع بلند شدم و با کلی معذرت خواهی بلند شدم و رفتم
درو بستمممم
ات: اییی ات چ غلطی کردممم چی شددد اولین بوسممم چی شددد هیییی
خیلی حس عجیبی داشتم که با صدای خانم سو به خودم اومدم
خانم سو: دختر معلوم هست کجایی؟
ات: ها چی؟ وای نه جلسه
خانم: نترس رئیس هنوز نیومده بیا بریم تو سالن اجتماعات
ات: باشه بریم بریم
خانم سو: خوبی؟
ات: آره آره بریم
رفتیم و بعد نیم ساعت مثل اینکه خان اومد
بلند شدیم که در باز شد
با صحنه ای که متوجه شدم انگار یک سطل آب یخ که نه یک کیلو یخ روم ریختن
از این بدتر نمیشد...
#فیک
𝙋𝙖𝙧𝙩 3●•••
فردا رئیس شرکت جلسه فقط برای واحد ما گذاشته بود یعنی من و خانم سو و آقای شین و هارام
باید میرفتیم تو دفترش پس زود بلند شدم که دیر نرسم آرایش قشنگ و ملایمی زدم و امروز متفاوت دلم خاست لباس بپوشم ..
میتونستم بجای اون روپوش سفیدی که هر روز پیپوشیم لباس عادی بپوشیم چون جلسه داشتیم و خیلی خوب بود پس لباس گرون و قشنگمو پوشیدم ..عطر رایحه ی ارکیده رو زدم و به همراه موبایل و کیفم سوار تاکسی شدم و به موقع رسیدم ولی خانم سو و آقای شین رو پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم یک چرخی بزنم طبقه بالای شرکت تا برسن
همینطور داشتم از سالن رد میشدم که یک در اتاق توجهمو جلب کرد
خیلی قشنگ بود و ساکت
(ات دختر آرومیه از اجتماع و شلوغی بیزاره)
پس تصمیم گرفتم برم
آروم درشو باز کردم
ظاهرا کسی نبود ..
ات: کسی نیست؟؟
وقتی فهمیدم کسی نیست یک لبتاب داشت یک آهنگ ملایم و قشنگ پخش میکرد که من عاشقش شدم نمیدونم چرا تصمیم گرفتم یک سناریو کوتاه عاشقانه با این آهنگ بنویسم سر پا با مداد ک ورقه ای روی میز.. داشتم مینوشتم که کمرم درد گرفت تصمیم گرفتم روی صندلی بشینم پس صندلی رو برگردوندم که یه مرد هیکلی روی صندلی نشسته بود و با چشای خمار و سردش نگام کرد سریع جیغ کشیدم خاستم فرار کنم ولی پام گیر کرد پس روش افتادم و قشنگ لباش روی لبام نشست
سریع بلند شدم و با کلی معذرت خواهی بلند شدم و رفتم
درو بستمممم
ات: اییی ات چ غلطی کردممم چی شددد اولین بوسممم چی شددد هیییی
خیلی حس عجیبی داشتم که با صدای خانم سو به خودم اومدم
خانم سو: دختر معلوم هست کجایی؟
ات: ها چی؟ وای نه جلسه
خانم: نترس رئیس هنوز نیومده بیا بریم تو سالن اجتماعات
ات: باشه بریم بریم
خانم سو: خوبی؟
ات: آره آره بریم
رفتیم و بعد نیم ساعت مثل اینکه خان اومد
بلند شدیم که در باز شد
با صحنه ای که متوجه شدم انگار یک سطل آب یخ که نه یک کیلو یخ روم ریختن
از این بدتر نمیشد...
#فیک
۳.۵k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.