جرعت حقیقت
#جرعت_حقیقت
پارت 17🥂
با کوک پاشدیم رقصدیم و وقتی رقص تموم شد داشتیم میرفتیم خونه
دم ماشین
کوک: عه ات سوییچ یادم رفت بمون اینجا الان میام
ات: باش
کوک رفت من به ماشین تکیه داده بودم که یه دستمال اومد جلوی دهنمو سیاهی
یعنی کی بود؟
کی دنبال ات بود؟
کی میخواست از ات و کوک انتقام بگیره؟
کای بود؟
هیونجین بود؟
هلن بود؟
هانا؟
لیسا؟
یا اصلا یه نفر دیگه؟
کسی نمیدونست اون کیه چون همیشه خودشو مخفی میکرد و ماسک میزد
ویو کوک:
وقتی برگشتم ات نبود همه جارو دنبالش گشتم ولی نبود
هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد
مطمئن بودم دزدیدنش
زنگ زدم به یه تیم مافیا و گفتم بهشون مبلغ بالایی میدم فقط ات رو پیدا کنن و اونا قبول کردن
قرار شد از فردا صبح کارو شروع کنیم
فردا صبح ساعت 7
ویو ات:
چشمامو باز کردم اولش تار میدیم اما بعد مدتی واضح میدیدم
من به یه صندلی بسته شده بودم
تمام خاطرات دیشب یادم اومد
یهو زدم زیر گریه
بعد مدتی در باز شد اون یه دختر بودن و یه پسر ولی وقتی دیدمشون فهمیدم هلن با یه پسرست
هلن: به به میبینم بیدار شدی
ات: این این مرد کیه؟
هلن: اها ببخشید معرفی نکردم دوسپسرم یوجین
ات: چییی ولی تو که خودت شوهر داری اگه بفهمه نابودت میکنه
هلن: از کجا میخاد بفهمه هان اونو من فقط واسه ی هوس میخوامش نه برای عشق و عاشقی
ات: چرا منو گرفتین؟
پسره: به خاطر اینکه من بتونم از اون کوک لعنتی انتقام بگیرم
ات: انتقام برای چی؟
پسره: اون قلب هلنو شکست میخوام کاری کنم قلبش بشکنه(پوزخند
ات: اون اون پیدام میکنه و نجاتم میده
پسره: به همین خیال باش
و هلن و پسره رفتن و من تنها موندم تنها کاری که میکردم گریه بود
ویو کوک:
صبح تیم مافیا اومدن خونمون........
پارت 17🥂
با کوک پاشدیم رقصدیم و وقتی رقص تموم شد داشتیم میرفتیم خونه
دم ماشین
کوک: عه ات سوییچ یادم رفت بمون اینجا الان میام
ات: باش
کوک رفت من به ماشین تکیه داده بودم که یه دستمال اومد جلوی دهنمو سیاهی
یعنی کی بود؟
کی دنبال ات بود؟
کی میخواست از ات و کوک انتقام بگیره؟
کای بود؟
هیونجین بود؟
هلن بود؟
هانا؟
لیسا؟
یا اصلا یه نفر دیگه؟
کسی نمیدونست اون کیه چون همیشه خودشو مخفی میکرد و ماسک میزد
ویو کوک:
وقتی برگشتم ات نبود همه جارو دنبالش گشتم ولی نبود
هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد
مطمئن بودم دزدیدنش
زنگ زدم به یه تیم مافیا و گفتم بهشون مبلغ بالایی میدم فقط ات رو پیدا کنن و اونا قبول کردن
قرار شد از فردا صبح کارو شروع کنیم
فردا صبح ساعت 7
ویو ات:
چشمامو باز کردم اولش تار میدیم اما بعد مدتی واضح میدیدم
من به یه صندلی بسته شده بودم
تمام خاطرات دیشب یادم اومد
یهو زدم زیر گریه
بعد مدتی در باز شد اون یه دختر بودن و یه پسر ولی وقتی دیدمشون فهمیدم هلن با یه پسرست
هلن: به به میبینم بیدار شدی
ات: این این مرد کیه؟
هلن: اها ببخشید معرفی نکردم دوسپسرم یوجین
ات: چییی ولی تو که خودت شوهر داری اگه بفهمه نابودت میکنه
هلن: از کجا میخاد بفهمه هان اونو من فقط واسه ی هوس میخوامش نه برای عشق و عاشقی
ات: چرا منو گرفتین؟
پسره: به خاطر اینکه من بتونم از اون کوک لعنتی انتقام بگیرم
ات: انتقام برای چی؟
پسره: اون قلب هلنو شکست میخوام کاری کنم قلبش بشکنه(پوزخند
ات: اون اون پیدام میکنه و نجاتم میده
پسره: به همین خیال باش
و هلن و پسره رفتن و من تنها موندم تنها کاری که میکردم گریه بود
ویو کوک:
صبح تیم مافیا اومدن خونمون........
۴.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.