جرعتحقیقت
#جرعت_حقیقت
پارت 15🥂
رسیدن پاساژ
وقتی رسیدیم پیاده شدیم
ات: میشه اول بستنی بخوریم؟
ته: من میگم این پاساژو کاپلی بگردیم ولی ساعت دو دم کافه..... باشین برای ناهار
کوک: فکر خوبیه پس بای
همه رفتن یه طرف
ات: کوکی میشه بریم بستنی بخوریم؟(کیوت)
کوک: اره بیا بریم عشقم
ات: اخجوننن
کوک:(میخنده
رفتیم دم بستنی فروشی و دوتا بستنی خوردیمو راه افتادیم
پرش زمانی به ساعت 2
کوک: ات بدو بریم کافه ساعت دوعه
ات: باش
سریع رفتیم و پیداشون کردیم
لیا: چه عجب
ات: وایی دیر شدا(نفس نفس
نشستیم و غذا سفارش دادیم و خوردیم
ته: الان کجا بریم؟
الکسا و لیا و ات: شهربازییییی
کوک: اوکی بریم
رفتیم سوار ون شدیمو راه افتادیم
این دفعه مث آدم نشسته بودیم
رسیدن شهربازی
کوک: پیاده شین رسیدیم
ات: هوراااا
اول رفتیم چرخ و فلک
بعدش رفتیم کشتی سوار
بعدش ماشین برقی
آخری ام رفتیم ترن هوایی
ساعت 8
ات: چقد خوش گذشتتت
کوک: اوهوم
الکسا: حالا بریم بار
لیا و ات: ارههههه
سوار ون شدیمو راه افتادیم 30 مین بعد به بار رسیدیمو رفتیم داخل
توی بار بوی الکل و سیگار پیچیده بود رفتیم و یه جا نشستیم
شوگا و کوک و ته رفتن نوشیدنی بگیرن
بار پره دخترای لوس و هر*زه بود دخترا خودشون میرفتن پیش پسرا
که یهو دوتا پسر اومدن پیشمون و نشستن
پسره 1:به چه خانومای زیبایی
لیا: گمشو اونور
پسره 2:واو چه خشن
الکسا: ببند و گمشو
که دوتا پسرا دست منو لیا و الکسا رو گرفتن
لیا الکسا فرار کردن ولی من نتونستم منو بلند کردن و بردن توی یکی از اتاقا
ویو کوک:
داشتیم نوشیدنی میگرفتیم که لیا و الکسا تند تند اومدن پیشمون
لیا: کوک کوک دوتا پسر ات رو بردن برو کمکش(بغض و گریه
کوک: چیییی
ته: آروم باش پیداش میکنیم هرکی پخش بشه جدا جدا میگردیم الکسا برو دنبال شوگا لیا توام بیا دنبال من
همه رفتیم و دنبال ات میگشتیم
ویو ات:
منو بردن توی یکی از اتاقا و پرتم کردن رو تختو دست و پاهامو بستن
ات: ولم کنیننننن کمکککک(داد و جیغ و گریه
پسره1:اروم باش قشنگم
ات: حرف دهنتو بفهم برو به ننت بگو قشنگم ولم کنیننننن
داشتن میومدن جلو و لباساشونو در آوردن....
ادامه دارد......
پارت 15🥂
رسیدن پاساژ
وقتی رسیدیم پیاده شدیم
ات: میشه اول بستنی بخوریم؟
ته: من میگم این پاساژو کاپلی بگردیم ولی ساعت دو دم کافه..... باشین برای ناهار
کوک: فکر خوبیه پس بای
همه رفتن یه طرف
ات: کوکی میشه بریم بستنی بخوریم؟(کیوت)
کوک: اره بیا بریم عشقم
ات: اخجوننن
کوک:(میخنده
رفتیم دم بستنی فروشی و دوتا بستنی خوردیمو راه افتادیم
پرش زمانی به ساعت 2
کوک: ات بدو بریم کافه ساعت دوعه
ات: باش
سریع رفتیم و پیداشون کردیم
لیا: چه عجب
ات: وایی دیر شدا(نفس نفس
نشستیم و غذا سفارش دادیم و خوردیم
ته: الان کجا بریم؟
الکسا و لیا و ات: شهربازییییی
کوک: اوکی بریم
رفتیم سوار ون شدیمو راه افتادیم
این دفعه مث آدم نشسته بودیم
رسیدن شهربازی
کوک: پیاده شین رسیدیم
ات: هوراااا
اول رفتیم چرخ و فلک
بعدش رفتیم کشتی سوار
بعدش ماشین برقی
آخری ام رفتیم ترن هوایی
ساعت 8
ات: چقد خوش گذشتتت
کوک: اوهوم
الکسا: حالا بریم بار
لیا و ات: ارههههه
سوار ون شدیمو راه افتادیم 30 مین بعد به بار رسیدیمو رفتیم داخل
توی بار بوی الکل و سیگار پیچیده بود رفتیم و یه جا نشستیم
شوگا و کوک و ته رفتن نوشیدنی بگیرن
بار پره دخترای لوس و هر*زه بود دخترا خودشون میرفتن پیش پسرا
که یهو دوتا پسر اومدن پیشمون و نشستن
پسره 1:به چه خانومای زیبایی
لیا: گمشو اونور
پسره 2:واو چه خشن
الکسا: ببند و گمشو
که دوتا پسرا دست منو لیا و الکسا رو گرفتن
لیا الکسا فرار کردن ولی من نتونستم منو بلند کردن و بردن توی یکی از اتاقا
ویو کوک:
داشتیم نوشیدنی میگرفتیم که لیا و الکسا تند تند اومدن پیشمون
لیا: کوک کوک دوتا پسر ات رو بردن برو کمکش(بغض و گریه
کوک: چیییی
ته: آروم باش پیداش میکنیم هرکی پخش بشه جدا جدا میگردیم الکسا برو دنبال شوگا لیا توام بیا دنبال من
همه رفتیم و دنبال ات میگشتیم
ویو ات:
منو بردن توی یکی از اتاقا و پرتم کردن رو تختو دست و پاهامو بستن
ات: ولم کنیننننن کمکککک(داد و جیغ و گریه
پسره1:اروم باش قشنگم
ات: حرف دهنتو بفهم برو به ننت بگو قشنگم ولم کنیننننن
داشتن میومدن جلو و لباساشونو در آوردن....
ادامه دارد......
- ۷.۲k
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط