دختر با شنیدن اسمش در دلش انتخاب کننده اسمش رو تحسین کرد

دختر با شنیدن اسمش در دلش انتخاب کننده اسمش رو تحسین کرد و بعدم اسم خودش رو گفت
_منم هیام خواهر ته تا
پسر خواست دختر خجالت زده نباشه و سر بحث رو باز کرد اما با لقبی که دختر برای برادرش گذاشته بود خندش گرفت

هیا اما لحظاتی به این فکر کرد که چطوره از کوک بخواد که همراهش بیاد
اون مگه دیوونه شده بود !
تازه با اون آشنا شده بود و از کجا معلوم که به برادرش لو نمی داد
کلافه هوفی کشید و از موتور پیاده شد
کلاه رو به دست کوک داد و بعد از گفتن حرفی به سمت خونه رفت
_ممنون جونگ کوک خداحافظ
در حالی که در رو باز می کرد کوک تنها کلامی گفت و صدای موتور برادرش اومد
_بگو کوک راحت باش خداحافظ
در رو باز گذاشت وارد اتاقش شد و خودش رو روی تخت پرت کرد
واقعا چطور باید اونجا می رفت!
بهتر نبود با یکی درمیون بذاره؟
چطور بود از کوک می خواست که به ته بگه؟
اصلا معلوم نبود که اونرو دوباره میبینه یا نه ولی باید دفعه ی بعدی بهش می گفت
این بهترین راه در نظر اون بود
بعد از نشستن پای میز کاغذی برداشت و روش متنی نوشت و داخل جعبه شیشه ای اهدافش گذاشت
(رد کردن مین یونگی و زندگی آسایش بار با کمک کوک)
جعبه ای که ۶ در داشت و هر یکی به منظوری بود جعبه ای زیبا و آبی رنگ،رنگ مورد علاقش!
...
# بی تی اس