گل رز من
گل رز من
پارت سوم🖤❤️🩷
از زبان شدو
در را باز کردم و دیدم پدرم هست
شدو:سلام پدر
جاستین:سلام شدو،سونیک کو
سونیک:باباییییییییییی
جاستین:هنوز بچه ای
سونیک:چی نه بابا
جاستین:این دختره کیه؟؟؟؟
شدو:اون امی هست توی جنگل پیدا کردمش
جاستین:بندازش بیرون
شدو:اما......
جاستین:اون مثل ما نیست
شدو:نه نگران نباشید اونها به قدر ما قوی نیستند
جاستین:اون دختره چیکار می کنه
شدو:با ما زندگی می کنه
جاستین:اون خدمتکارت نیست؟
شدو:راستش نه
جاستین:چی این خیلی رقت انگیزه
پدرم به سمت امی رفت و محکم زد توی صورتش و صورت امی زخمی شد
جاستین:فکر نکن با ورودت به اینجا تبدیل به ملکه شدی
امی با سرعت به اتاقش رفت
از زبان امی
چرا انقدر بد شانس هستم از کودکی مادرم را از دست دادم و با مادر ناتنی بدجنسم زندگی می کردم و هر روز مجبور بودم که در زیرزمین بخوابم و چند روز غذا نخورم....من از همون بچگی کار می کردم و توی خانواده فقیری بزرگ شدم و هر روز همه مسخرم می کردند حالا هم این
شدو:امی بیام داخل
امی:بیا
شدو: ببخشید راجب پدر....
امی:عیب نداره
شدو:خوبی بیا یکم آب بخور
امی:ممنونم
شدو:چیزی شده
امی:نه
شدو:میدونی که نمی تونی بهم دروغ بگی
امی:خسته شدم شدو از زندگیم خسته شدم هرروز توی زندگیم دارم اذیت می شم هیچ کس درکم نمی کنه من هرروز دارم توسط همه مسخره می شم من نمی توانم تحمل کنم(با گریه شدید)
از زبان شدو
خیلی ناراحت شدم این دختر زندگی سختی داشته..... آروم بغلش کرد و سرشو نوازش کردم
شدو: آروم باش عیب نداره الان من پیشتم و سونیک تو تنها نیستی
امی: شدو
شدو:ناراحت نباش خب
امی:باشه
سونیک: شدو یک لحظه بیا....
شدو:اومدم... امی همینجا بمون
امی:باشه
رفتم ببینم سونیک چیکارم داره و ........
ادامه دارد....
پارت سوم🖤❤️🩷
از زبان شدو
در را باز کردم و دیدم پدرم هست
شدو:سلام پدر
جاستین:سلام شدو،سونیک کو
سونیک:باباییییییییییی
جاستین:هنوز بچه ای
سونیک:چی نه بابا
جاستین:این دختره کیه؟؟؟؟
شدو:اون امی هست توی جنگل پیدا کردمش
جاستین:بندازش بیرون
شدو:اما......
جاستین:اون مثل ما نیست
شدو:نه نگران نباشید اونها به قدر ما قوی نیستند
جاستین:اون دختره چیکار می کنه
شدو:با ما زندگی می کنه
جاستین:اون خدمتکارت نیست؟
شدو:راستش نه
جاستین:چی این خیلی رقت انگیزه
پدرم به سمت امی رفت و محکم زد توی صورتش و صورت امی زخمی شد
جاستین:فکر نکن با ورودت به اینجا تبدیل به ملکه شدی
امی با سرعت به اتاقش رفت
از زبان امی
چرا انقدر بد شانس هستم از کودکی مادرم را از دست دادم و با مادر ناتنی بدجنسم زندگی می کردم و هر روز مجبور بودم که در زیرزمین بخوابم و چند روز غذا نخورم....من از همون بچگی کار می کردم و توی خانواده فقیری بزرگ شدم و هر روز همه مسخرم می کردند حالا هم این
شدو:امی بیام داخل
امی:بیا
شدو: ببخشید راجب پدر....
امی:عیب نداره
شدو:خوبی بیا یکم آب بخور
امی:ممنونم
شدو:چیزی شده
امی:نه
شدو:میدونی که نمی تونی بهم دروغ بگی
امی:خسته شدم شدو از زندگیم خسته شدم هرروز توی زندگیم دارم اذیت می شم هیچ کس درکم نمی کنه من هرروز دارم توسط همه مسخره می شم من نمی توانم تحمل کنم(با گریه شدید)
از زبان شدو
خیلی ناراحت شدم این دختر زندگی سختی داشته..... آروم بغلش کرد و سرشو نوازش کردم
شدو: آروم باش عیب نداره الان من پیشتم و سونیک تو تنها نیستی
امی: شدو
شدو:ناراحت نباش خب
امی:باشه
سونیک: شدو یک لحظه بیا....
شدو:اومدم... امی همینجا بمون
امی:باشه
رفتم ببینم سونیک چیکارم داره و ........
ادامه دارد....
- ۱.۷k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط