عشق مافیای(p24)

پیتزارو باهم درست کردیم و گذاشتیم توی فر
من به سمت اتاقم رفتم که لباسمو عوض کنم که یهو در اتاق باز شد
جونگکوک:ا.ت
ا.ت:بهت یاد ندادن در بزنی؟
جونگکوک:ببخشید ولی میخواستم یچیزی ازت بپرسم
ا.ت:سریع بپرس‌میخوان لباسمو عوض کنم
جونگکوک:ا.ت من واقعا واسه ی اون موقع‌متاسفم متاسفم که زود قصاوت کردم، من دلم واست تنگ شده میشه دوباره باهم باشیم؟
قیافش خیلی‌مظلوم بود،راستش منم دلم براش تنگ شده
برای اون خنده های خرگوشیش
برای اون بغل های گرمش
درسته اون در حق من خیلی بدی کرده بود،ولی خب‌ دیگه در این حدم نباید پیش برم،نه؟ از فکر و خیالاتم بیرون اومدم و
ا.ت:سعی کن دوباره دلمو بدست بیاری
جونگکوک:واقعا،یعنی یعنی واقعا میخوای به هم برگردیم؟(با ذوق فراوانننننن)
ا.ت:من همیچین چیزی نگفتم
اینو که گفتم یهو جونگکوک بادش خوابید
جونگکوک:اوه....باشه(با یه لبخند خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ملیح😌)
ا.ت:برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
جونگکوک رفت بیرون و من هم لباسمو عوض کردم و اومدم بیرون
پیتزا ها تقریبا درست شده بودن،جیمین از توی فر درشون آورد و منو یونا هم میزو چیدیم

[سلام خانم اوجملاااااا
دلتون واسم تنگ شده بود نهههه؟
البته فکر کنم دلتون واسه فیکم تنگ شده بود
حالا به هرحال
دوزتون دارم بوز بوز بای بایییییییییی💗💗💗💗
ولی دوزتان،یه چهارصد تاییمون نشه؟]
دیدگاه ها (۱۶)

سیلامبچه ها حالتون خوبه دیگه نه؟مراقب خودتون باشین🩷🤍

عشق مافیای(p25)

😌😌

سلام سیسی های گللللل

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁴حرفی برای گفتن نداشتم... فقط سکوت کردم. ج...

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱۶ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط