پارتکما

⭐‌پارت۵۸/کما⭐‌

_خم شدم طرفش آروم توی گوشش پچ زدم؛
تهیونگ:آت کوچولو دیگه نبینم اون الماسهای خوشگل تو بخاطر یه مشت چرت و پرتی بریزیا!
با این کارت متوجه شدم که بهترین انتخابم تو زندگی،انتخاب تو بود.خیلی خوشحالم که خانومم بچه سوسول نیست و می‌تونه از خودش دفاع کنه.
تازه خیلی خوشحالم که خواهر واقعیم نیستی وگرنه که من با این دل صاب مردم چیکار میکردم که اون موقع هم قرار بود دیوانه وار عاشق خواهر واقعیش بشه؟هوم؟
برو خداتم شکر کن که دوست پسرت کراش یه عالمه ولی فقط و فقط تورو میبینه

_انگار متوجه لحن خنده دارم شد و لبخند ارومی،بین اون همه اخم زد.
...
+این پسر چطور می‌تونه با یه جمله خنده رو لبم بیاره؟
با صدای اطرافیان از بغلش جدا شدم.
>مگه اینا خواهر برادر نبودن؟
>شنیدی گفت هم خونشون نیست
>پس ...پس آقای کیم ...
متوجه دلیل کارم شد با عربده‌..
تهیونگ:خفه شید.مگع شما مار ندارید؟تا سه می‌شمارم هرکی سرکارش نباشه،اون همه زحمتی که بخاطر کارمند وای جی کشیده بود پوچ میشه و اخراج میشه.گرفتین؟؟
یککککککککک،دووووووووووو ....
+به سه نکشید که کل سالن خالی شد.
با صدای جونگ کوک که تعجب توش شنا میکرد به طرفش چرخیدم.دوتا قهوه تو دستش بود .همون طور که داشت جملشو هی کامل تر میکرد به سمتمون قدم برداشت.
جونگ کوک:چخبره؟چرا گریه کردی؟بگیر اینو بخور یکی طلبات.
اصلا کی به کیه؟چی به چیه؟کی با کیه؟کی اخراج میشه؟کی عاشق اون یکیه؟
+یادمه اینجا دوربین هم داشتیم.نمیخوام کوک صحنه رو از دست بده.
....
+امروز خیلی روز افتتاحیه از شروعش هم معلوم بود.ماملن و بابا بعد اینکه مطمئن شدن دیگه ناراحت نیستم،رفتن خونه و من الان باید تا خود نه عین سگ کار کنمم..
از همون لحظه ای که پامو گذاشتم تو دفترم هی هانول میومد و تو دستش یه عالمه برگه و قرارداد و ... بود که باید بهشون رسیدگی میکردم.
اولیش یه صفحه کد بود که باید میریختمشون تو کامپیوتر و باگ هاشو اصلاح میکردم خیلی زمان بر بود به ترتیب برگه هایی که به امضای من نیاز داشتن رو خوندیم و امضا زدم پایینش.
ولی از نوع سوم متنفر بودممم.فمم نائب رئیسم چرا باید همچین چیزای احمقانه رو به من بدن؟ساخت مکالمه؟اخه مگه کار من ساخت مکالمه برای شخصیت های کوفتیهههه؟؟
+همین طور داشتم غر میزدم که صدای در اومد و هانول وارد شد.
آت:نگو که ..
هانول:خانوم آت باید زیر همه ی اینا امضا بزنین

من چیزی نمی‌گم شما حداقل به خودتون بگیرین یه لایک یه کامنتی؟دستت نمیکنه به ولای علی
دیدگاه ها (۸)

⭐‌پارت۵۹/کما⭐‌آت:فقط بزارشون رو میز و برو بیرون+همین کارو کر...

⭐‌پارت۶۰/کما⭐‌+مخ زنی تازه بود ولی خب یجوری رفتار کردم که ان...

⭐‌پارت۵۷/کما⭐‌+پخش زمین بود و با یه دستش صورتشو گرفته بود و ...

⭐‌پارت۵۶/کما⭐‌+توی راه اینقدر غرق آهنگ بودم که حتی نفهمیدم ر...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۴

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط