پارتکما
⭐پارت۵۹/کما⭐
آت:فقط بزارشون رو میز و برو بیرون
+همین کارو کرد و میدونست که اگه یکم بیشتر بمونه خودش خراب میشه چون اگه عصبانی بشم مهم نیست کیه و چیه مستقیم میرینم بهش.
خلاصه که دارم تایپ میکنم داستانمو فکر نکنین خیلی راحت همین یه جمله بود چهاررررر ساعت بدون وقفه کار کردم تا بالاخره تموم شدن پدرسگا.
امروز بی نهایت روز سختی و افتضاحی بود از شروعش هم معلوم بود.
تازه ساعت سه صبح خوابیدم و هفت بیدار شدم که جمعا میشه چهار ساعت خواب.جز یه شات قهوه و یه لقمه صبحونه هم تا الان که ساعت پنجه هیچی نخوردم و دارم از گشنگی میمیرم.امروز دوتا جلسه هم دارم که اولیش که با سهامداراست،یک ساعت بعد شروع میشه و دومی هم بلافاصله تقریبا یک ربع بعد از تموم شدن جلسه اول.
با تلفن شرکت به منشیم که هانول هست زنگ زدم که بیاد دفترم.
ده ثانیه نگذشت که صدای تگ تگ در و شنیدم و بعدش هانول که در و باز کرد و وارد شد و اومد نزدیک تر.
هانول:خانوم کاری داشتید؟
آت:میشه یه پیتزایی چیزی سفارش بدی؟
هانول:ببخشید که دارم دخالت میکنم ولی قبلش آقای کیم خواستن که برید اتاقشون
آت:خب اون میومد
هانول:حالا نمیمیری که پاشو گمشو برو شاید یه چیزی آماده کرده واست توله سگ
آت:ای بابا باشه تو چرا فشاری میشی رفتم.
+یه نگاه تعجب آمیزی به هاتول انداختم که چرا یهو از این رو به اون رو شد بعدشم از چهار چوب در خارج شدم و رفتم سمت اتاق شازده.
بدون اینکه در بزنم وارد شدم و حتی بهش نگاه نکردم و مچ دستم و جلو صورتم گرفتم . به ساعتم خیره شدم.
آت:چیکار داری یا من؟وقت ندارم زود باش
تهیونگ:گرسنت نیست؟
+یه لحظه تعجب کردم از اینکه اون میدونه گرسنمه ولی وقتی میز رو به روش رو دیدم که پر از غذاهایی مثل پیتزا،میگو،سیب زمینی سرخ شده و چند مدل غذای دیگه،همه ی تعجب هام پودر شدن رفتن هوا و جاشو خوشحالی و ذوق گرفت.
آت:وای عشقم از کجا میدونستی گرسنمه؟فدات بشم من اینا مال منن؟
تهیونگ:اگه میدونستم با غذا از تهیونگ و آقای کیم و وحشی و پدرسگ،میپری رو عشقم و فدات بشم،هر روز ده برابر اینو واست آماده میکردم.بعله که همشون مال شماست.
+با خر ذوقی رفتم روبه رو تهیونگ،اون ور میز ایستادم همین که خواستم بشینم صدای شاکیش بلند شد
تهیونگ:نه نه نه اشتباه کردی خانومم.چرا صندلی تا وقتی که میتونی رو پای من بشینی؟
حمایت؟
آت:فقط بزارشون رو میز و برو بیرون
+همین کارو کرد و میدونست که اگه یکم بیشتر بمونه خودش خراب میشه چون اگه عصبانی بشم مهم نیست کیه و چیه مستقیم میرینم بهش.
خلاصه که دارم تایپ میکنم داستانمو فکر نکنین خیلی راحت همین یه جمله بود چهاررررر ساعت بدون وقفه کار کردم تا بالاخره تموم شدن پدرسگا.
امروز بی نهایت روز سختی و افتضاحی بود از شروعش هم معلوم بود.
تازه ساعت سه صبح خوابیدم و هفت بیدار شدم که جمعا میشه چهار ساعت خواب.جز یه شات قهوه و یه لقمه صبحونه هم تا الان که ساعت پنجه هیچی نخوردم و دارم از گشنگی میمیرم.امروز دوتا جلسه هم دارم که اولیش که با سهامداراست،یک ساعت بعد شروع میشه و دومی هم بلافاصله تقریبا یک ربع بعد از تموم شدن جلسه اول.
با تلفن شرکت به منشیم که هانول هست زنگ زدم که بیاد دفترم.
ده ثانیه نگذشت که صدای تگ تگ در و شنیدم و بعدش هانول که در و باز کرد و وارد شد و اومد نزدیک تر.
هانول:خانوم کاری داشتید؟
آت:میشه یه پیتزایی چیزی سفارش بدی؟
هانول:ببخشید که دارم دخالت میکنم ولی قبلش آقای کیم خواستن که برید اتاقشون
آت:خب اون میومد
هانول:حالا نمیمیری که پاشو گمشو برو شاید یه چیزی آماده کرده واست توله سگ
آت:ای بابا باشه تو چرا فشاری میشی رفتم.
+یه نگاه تعجب آمیزی به هاتول انداختم که چرا یهو از این رو به اون رو شد بعدشم از چهار چوب در خارج شدم و رفتم سمت اتاق شازده.
بدون اینکه در بزنم وارد شدم و حتی بهش نگاه نکردم و مچ دستم و جلو صورتم گرفتم . به ساعتم خیره شدم.
آت:چیکار داری یا من؟وقت ندارم زود باش
تهیونگ:گرسنت نیست؟
+یه لحظه تعجب کردم از اینکه اون میدونه گرسنمه ولی وقتی میز رو به روش رو دیدم که پر از غذاهایی مثل پیتزا،میگو،سیب زمینی سرخ شده و چند مدل غذای دیگه،همه ی تعجب هام پودر شدن رفتن هوا و جاشو خوشحالی و ذوق گرفت.
آت:وای عشقم از کجا میدونستی گرسنمه؟فدات بشم من اینا مال منن؟
تهیونگ:اگه میدونستم با غذا از تهیونگ و آقای کیم و وحشی و پدرسگ،میپری رو عشقم و فدات بشم،هر روز ده برابر اینو واست آماده میکردم.بعله که همشون مال شماست.
+با خر ذوقی رفتم روبه رو تهیونگ،اون ور میز ایستادم همین که خواستم بشینم صدای شاکیش بلند شد
تهیونگ:نه نه نه اشتباه کردی خانومم.چرا صندلی تا وقتی که میتونی رو پای من بشینی؟
حمایت؟
- ۳.۳k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط