پارتکما
⭐پارت۵۶/کما⭐
+توی راه اینقدر غرق آهنگ بودم که حتی نفهمیدم راننده کی نگه داشت جلو شرکت.زیبایی خود شرکت که هیچ بیرونم خیلی زیبا بود و البته خیلی بزرگ.
با اشاره تهیونگ از ماشین پیاده شدم و به سمت ورودی شرکت قدم برداشتم.با دیدن می یونگ نزدیک ورودی اخمام تو هم رفت.
انگار که مارو دید و با عشوه ،بدو بدو اومد سمتمون.
می یونگ:اوپاا خوبی؟
+به دوست پسر من میگی اوپا؟بزار امشب این بگه به مامان رسمی بشه من میدونم و تو اگه از دو متری تهیونگ رد بشی.
تهیونگ:اینجا چیکار میکنی؟
می یونگ:بعد عمری اومدم شرکتت دعوتم نمیکنی دفتر یه قهوه ای چیزی بخوریم؟
+ برای اینکه حرص منو در بیاره رو«شرکتت»تآکید کرد که مثلا شرکت من نیست از اولشم اینا این جوری بودن با من راه نمیومدن تنها کسایی که واقعا تو این همه سال صادقانه دوسم داشتن کلا ۵ نفر بودن.بابا،مامان،تهیونک،مین سو،جونگ کوک.ولی خب ..
تهیونگ:وقت ندارم حرفتو بزن.
+دیگه تحملشو نداشتم و راه کج کردم که برم دفترم،که دختره عنتر جلومو گرفت.
می یونگ:عوا ببین کی اینجاست.دختره پرورشگاهی مفت خور.تو چیکار میکنی؟لبت چرا زخمیه.
+وقتی با تمسخر داشت این طوری میگفت حس کردم که تهیونگ خیلی عصبانی شد حتی دستشم مشت کرد که بزنه تو صورتش ولی جلوشو گرفتم.
آت:تهیونگ تو عقب وایسا.
میدونم از عمد رو پرورشگاهی بودنم تاکید میکنی ولی میدونی چیه؟من ترجیح میدم یه دختر ۲۱ ساله ی پرورشگاهی باشم،ولی یه زن۲۰ ساله خانواده دار نباشم.میگیری که؟
+با این حرفم چنان فشاری شد که حس میکردم هر آن ممکنه از شدت عصبانیت بترکه.
بعد چند لحظه که از گوشت دود بلند میشد دستشو آورد باله که بزنه تو صورتم تو اون فاصله چند تا بد و بیراه هم گفت ولی چون این حرکتشو پیش بینی کرده بودم ساعد دستشو تو هوا گرفتم
آت:ببین بچه پر رو در حدی نیستی که بخوای دست روی من بلند کنی.گشادد
+برای بار دوم حرصی شد این بار سعی کرد با کلمات بهم آسیب بزنه و فکر میکنم موفق هم شد.
می یونگ: تو یه دختر پرورشگاهی بیش نیستی .خیلی هرزه ای چطور تونستی بیای تو نصف اموال عمو رو مال خودت کردی.وگرنه الان همش مال تهیونگ بود .تو اضافی هستی تو خاندان ما جا نداری فهمیدی؟
+سعی کردم جلو گریمو بگیرم که همون لحظه صدای بابا برگشتم ببینم واقعا اونجاست یا تهوم زدم؟
ولی اره اونجا بود واقعا بابا بود.
بابا:می یونگ حق نداری راجب دختر من این طوری حرف بزنی فهمیدی؟اصلا اینجا چه غلطی میکنی گمشو بیرون.
+ حواسم بیشتر به بابا بود و با تعجب نگاش میکردم مامان با ناراحتی کنارش ایستاده بود و یه عالمه پاکت خرید تو دستش .
غرق چهره غم آلود بابا بودم که صدای ناله می یونگ منو برگشتم سمتش که با دیدنش که پخش زمین شده ...
+توی راه اینقدر غرق آهنگ بودم که حتی نفهمیدم راننده کی نگه داشت جلو شرکت.زیبایی خود شرکت که هیچ بیرونم خیلی زیبا بود و البته خیلی بزرگ.
با اشاره تهیونگ از ماشین پیاده شدم و به سمت ورودی شرکت قدم برداشتم.با دیدن می یونگ نزدیک ورودی اخمام تو هم رفت.
انگار که مارو دید و با عشوه ،بدو بدو اومد سمتمون.
می یونگ:اوپاا خوبی؟
+به دوست پسر من میگی اوپا؟بزار امشب این بگه به مامان رسمی بشه من میدونم و تو اگه از دو متری تهیونگ رد بشی.
تهیونگ:اینجا چیکار میکنی؟
می یونگ:بعد عمری اومدم شرکتت دعوتم نمیکنی دفتر یه قهوه ای چیزی بخوریم؟
+ برای اینکه حرص منو در بیاره رو«شرکتت»تآکید کرد که مثلا شرکت من نیست از اولشم اینا این جوری بودن با من راه نمیومدن تنها کسایی که واقعا تو این همه سال صادقانه دوسم داشتن کلا ۵ نفر بودن.بابا،مامان،تهیونک،مین سو،جونگ کوک.ولی خب ..
تهیونگ:وقت ندارم حرفتو بزن.
+دیگه تحملشو نداشتم و راه کج کردم که برم دفترم،که دختره عنتر جلومو گرفت.
می یونگ:عوا ببین کی اینجاست.دختره پرورشگاهی مفت خور.تو چیکار میکنی؟لبت چرا زخمیه.
+وقتی با تمسخر داشت این طوری میگفت حس کردم که تهیونگ خیلی عصبانی شد حتی دستشم مشت کرد که بزنه تو صورتش ولی جلوشو گرفتم.
آت:تهیونگ تو عقب وایسا.
میدونم از عمد رو پرورشگاهی بودنم تاکید میکنی ولی میدونی چیه؟من ترجیح میدم یه دختر ۲۱ ساله ی پرورشگاهی باشم،ولی یه زن۲۰ ساله خانواده دار نباشم.میگیری که؟
+با این حرفم چنان فشاری شد که حس میکردم هر آن ممکنه از شدت عصبانیت بترکه.
بعد چند لحظه که از گوشت دود بلند میشد دستشو آورد باله که بزنه تو صورتم تو اون فاصله چند تا بد و بیراه هم گفت ولی چون این حرکتشو پیش بینی کرده بودم ساعد دستشو تو هوا گرفتم
آت:ببین بچه پر رو در حدی نیستی که بخوای دست روی من بلند کنی.گشادد
+برای بار دوم حرصی شد این بار سعی کرد با کلمات بهم آسیب بزنه و فکر میکنم موفق هم شد.
می یونگ: تو یه دختر پرورشگاهی بیش نیستی .خیلی هرزه ای چطور تونستی بیای تو نصف اموال عمو رو مال خودت کردی.وگرنه الان همش مال تهیونگ بود .تو اضافی هستی تو خاندان ما جا نداری فهمیدی؟
+سعی کردم جلو گریمو بگیرم که همون لحظه صدای بابا برگشتم ببینم واقعا اونجاست یا تهوم زدم؟
ولی اره اونجا بود واقعا بابا بود.
بابا:می یونگ حق نداری راجب دختر من این طوری حرف بزنی فهمیدی؟اصلا اینجا چه غلطی میکنی گمشو بیرون.
+ حواسم بیشتر به بابا بود و با تعجب نگاش میکردم مامان با ناراحتی کنارش ایستاده بود و یه عالمه پاکت خرید تو دستش .
غرق چهره غم آلود بابا بودم که صدای ناله می یونگ منو برگشتم سمتش که با دیدنش که پخش زمین شده ...
- ۴.۲k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط