10 Part
10 Part
" فردا شب "
بابا: این وقت شب میری شرکت؟
ا/ت: آره آره یه اتفاقی افتاده.
بابا: کاری از دست من برمیاد؟
ا/ت: نه خودم درستش میکنم.
بابا: پس خدافظ ( خمیازه )
ا/ت: خدافظ. دایون راستی لبتاپت رو داخل اتاقت روی تخت گذاشتم.
...
از خونه رفتم بیرون. مهمونا که خواب بودن. البته خب طبیعی هم بود. ساعت 12 نصفه شب.
سوار ماشین شدم. من از رانندگی توی جاده اونم این وقت شب هم بدم میاد و هم از پسش برنمیام. هوا تاریک بود. زیاد چیزی مشخص نبود.
دو ساعت رانندگی. چقدر راه طولانیه.
...
روبروی یه خونه ایستادم. یه خونه خیلی خیلی بزرگ. حتما به خاطر اینه که افرادی مثل یانگ سو هم اونجا زندگی میکنن وگرنه فقط به خاطر یه نفر که نمیشه.
نگهبانا دور تا دور خونه بودن. یانگ سو گفته بود، خودش میاد و مدارک رو میده. فقط تا اون موقع باید سر نگهبان هارو گرم کنم. یکیشون اومد نزدیک.
نگهبان: اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: اممم من گم شدم. قرار بود به این آدرس برم.
از زبان یانگ سو:
تمام مدارک رو که اینور و اونور اتاقم قایم کرده بودم رو جمع کردم. از پشت پنجره ا/ت رو دیدم. دیگه وقتشه برم.
خاموش خاموش بود. حتی صدای نفس کشیدن هم نمیومد. وای چه ترسناک.
زیر بغلم گرفتمشون و تمام پله هارو طی کردم.
میخواستم در رو باز کنم که چراغ ها روشن شد و یه نفر جلوم ظاهر شد. اونم کی؟ رییس؟ جئون جونگ کوک؟ تمام تنم از استرس عرق کرده بود.
رییس: کجا داری میری؟ ( صدای خمار )
یانگ سو: در..واقع...داشتم میرفتم بادی به کلم بخوره. خوابم نمیبرد.
رییس: با این برگه ها؟
یانگ سو: آهان...اینا عکسای خانوادگیمون هست.
سریع برگه هارو ازم گرفت و میخواست ببیندشون.
یانگ سو: اینا عکسای منو و دوست دخترمه. عکسای س.ک.س.
عصبی نگاهم میکرد. معلومه که باورم نداره ولی از نگاه کردن به دخترا متنفره مخصوصا چنین چیزی. واقعا از مغزم تشکر میکنم. به موقع به کارم میاد.
برگه هارو بهم پس داد و رفت. خیلی کند قدم برمیداشت. وایی خدا. همینکاراشه که رو مخش میکنه. بعد از اینکه مطمین شدم رفت، رفتم بیرون. ا/ت داشت با نگهبان حرف میزد. منم باید خودم رو میزدم به اون راه. انگار که اصلا ا/ت رو نمیشناسم.
یانگ سو: مشکلی پیش اومده؟
ا/ت: بله من به اینا گفتم راهم رو گم کردم ولی کمکم نمیکنن.
یانگ سو: بیا اینجا کمکت میکنم.
ا/ت: آدرسم اینه...
در همون حین بهش نزدیک شدم و برگه هارو دادم. نگهبان ها مارو زیر ذره بین گرفته بودن ولی فکر نکنم فهمیده باشن.
ا/ت: ممنون از کمکتون.
یانگ سو: خواهش میکنم.
...
لایک
♥️
" فردا شب "
بابا: این وقت شب میری شرکت؟
ا/ت: آره آره یه اتفاقی افتاده.
بابا: کاری از دست من برمیاد؟
ا/ت: نه خودم درستش میکنم.
بابا: پس خدافظ ( خمیازه )
ا/ت: خدافظ. دایون راستی لبتاپت رو داخل اتاقت روی تخت گذاشتم.
...
از خونه رفتم بیرون. مهمونا که خواب بودن. البته خب طبیعی هم بود. ساعت 12 نصفه شب.
سوار ماشین شدم. من از رانندگی توی جاده اونم این وقت شب هم بدم میاد و هم از پسش برنمیام. هوا تاریک بود. زیاد چیزی مشخص نبود.
دو ساعت رانندگی. چقدر راه طولانیه.
...
روبروی یه خونه ایستادم. یه خونه خیلی خیلی بزرگ. حتما به خاطر اینه که افرادی مثل یانگ سو هم اونجا زندگی میکنن وگرنه فقط به خاطر یه نفر که نمیشه.
نگهبانا دور تا دور خونه بودن. یانگ سو گفته بود، خودش میاد و مدارک رو میده. فقط تا اون موقع باید سر نگهبان هارو گرم کنم. یکیشون اومد نزدیک.
نگهبان: اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: اممم من گم شدم. قرار بود به این آدرس برم.
از زبان یانگ سو:
تمام مدارک رو که اینور و اونور اتاقم قایم کرده بودم رو جمع کردم. از پشت پنجره ا/ت رو دیدم. دیگه وقتشه برم.
خاموش خاموش بود. حتی صدای نفس کشیدن هم نمیومد. وای چه ترسناک.
زیر بغلم گرفتمشون و تمام پله هارو طی کردم.
میخواستم در رو باز کنم که چراغ ها روشن شد و یه نفر جلوم ظاهر شد. اونم کی؟ رییس؟ جئون جونگ کوک؟ تمام تنم از استرس عرق کرده بود.
رییس: کجا داری میری؟ ( صدای خمار )
یانگ سو: در..واقع...داشتم میرفتم بادی به کلم بخوره. خوابم نمیبرد.
رییس: با این برگه ها؟
یانگ سو: آهان...اینا عکسای خانوادگیمون هست.
سریع برگه هارو ازم گرفت و میخواست ببیندشون.
یانگ سو: اینا عکسای منو و دوست دخترمه. عکسای س.ک.س.
عصبی نگاهم میکرد. معلومه که باورم نداره ولی از نگاه کردن به دخترا متنفره مخصوصا چنین چیزی. واقعا از مغزم تشکر میکنم. به موقع به کارم میاد.
برگه هارو بهم پس داد و رفت. خیلی کند قدم برمیداشت. وایی خدا. همینکاراشه که رو مخش میکنه. بعد از اینکه مطمین شدم رفت، رفتم بیرون. ا/ت داشت با نگهبان حرف میزد. منم باید خودم رو میزدم به اون راه. انگار که اصلا ا/ت رو نمیشناسم.
یانگ سو: مشکلی پیش اومده؟
ا/ت: بله من به اینا گفتم راهم رو گم کردم ولی کمکم نمیکنن.
یانگ سو: بیا اینجا کمکت میکنم.
ا/ت: آدرسم اینه...
در همون حین بهش نزدیک شدم و برگه هارو دادم. نگهبان ها مارو زیر ذره بین گرفته بودن ولی فکر نکنم فهمیده باشن.
ا/ت: ممنون از کمکتون.
یانگ سو: خواهش میکنم.
...
لایک
♥️
۱۱.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.