11 Part
11 Part
میخواستم برگردم داخل ماشین که به چیزی که به سرم برخورد کرد، بیهوش شدم.
از زبان ا/ت:
چشمام رو باز کردم. وایییی سرم. خیلی درد میکنه. خیلی غیر قابل تحمله. چشمام هم تار میدید. بعد از چند دقیقه، واضح تر میتونستم ببینم. جای نا آشنا. اینجا کجاست؟ نکنه گروگان گرفته شدیم؟ البته با دیدن دست و پای بسته ام مطمین تر شدم. جایی که این اتفاق برام افتاد، درست کنار خونه ای بود که یانگ سو توی این مدت توش زندگی میکرد. پس کار خودشونه.
خودم رو اونور تر کشوندم. اتاق زیاد بزرگی نبود. یعنی مثلا اگه وسیله داشت، یه تخت خواب و قفسه برای کتابا. اگر بشه اون کنار یه گلدونی هم گذاشت. ولی میله ای که وسط اتاق بود، کاملا داستان رو عوض میکرد. کارم کاملا بیهودست. جلوتر رفتم. به سختی. طناب جاش رو کامل روی بدنم انداخته بود و وقتی کشیده میشد، سوزش شدیدی حس میکردم. دوست داشتم زودتر این داستان تموم شه و به در رسیدم. این چه جور دریه؟ فلزی؟ حتما قفله. بهش نگاه کردم. آره همینطوره. با گیره سرم شاید کاری بتونم انجام بدم. مثلا... . مثلا قفل رو باز کنم. قبلا روی ماشین امتحان کردم. البته دزد نیستم. وقتی بچه بودم، روی ماشین فامیل. این تیکه اش عیبی نداشت. مشکل این جا بود که هرموقع میومدن خونمون میرفتم و یواشکی خط خطی میکردم ماشینشون رو. اعصابم آروم میشد. این رسم مسخره. اصلا به جز خانواده دلیلی نداره بقیه همش در رفت و آمد باشن. مخصوصا وقتی بی ادبی میشه که بدون دعوت صاحب خونه میرن. من اگه جاشون بودم حتی اگه جایی دعوت میشدم، از خجالت آب میشدم. ویژگی ای که زیاد از خودم بروز نمیدم و سرخ شدن صورتم رو بهونه میکنم به بیماری قلبیم.
خجالتی ترین آدم. دست خودم نیست.
نمیتونستم گره دستم رو باز کنم. همچنین گره پام رو. خیلی سفت بسته شده بود. در ذهنم به این فکر میکردم که من رو بلند کرده و در کولش گذاشته وقتی به اتاق رسیدیم، دستام رو محکم بسته. حتما چندین بار امتحان کرده که باز نمیشه. بعد از اون بلند شده و رفته. در را هم قفل کرده. حتما چندین نفر پشت اون در حتی الان منتظرن تا صدام دربیاد و در رو باز کنن. ترجیح میدم بعدا اون شخصی که قراره ببینمش رو ببینم. کسی که یانگ سو رو خیلی پریشون کرده بود. جوری که حتی میخواست لوش بده. حماقت کردی یانگ سو. حماقت. نباید با چنین آدمی درمیوفتادی. و حالا دیگه معلوم نیست که چه اتفاقی برای هردوی ما میوفته. مرگ؟ گروگان؟ یا تا حد ممکن مارو بزنن تا بمیریم؟ دارم زیاده روی میکنم. احتمالا ولمون میکنن. یه پول قلمبه از ما میگیرن و ولمون میکنن یعنی امیدوارم چرا که معلومه وضعیت مالیش از ما هم بهتره. از اونجایی که یانگ سو بار ها برام تعریف کرده که از دیدن خونه هایی که روزانه خرید و فروش میکنه برای رییسش، همیشه بهت زده میشه. یعنی در این حد؟ مافیا آخرش اینه نه؟ رییسشون یا همون کینگ. آرزویی که یانگ سو با خودش به گور میبره. قرار نیست به چنین مقامی برسه. چیزی که خودش هم اعتراف کرده.
...
لایک
♥️
میخواستم برگردم داخل ماشین که به چیزی که به سرم برخورد کرد، بیهوش شدم.
از زبان ا/ت:
چشمام رو باز کردم. وایییی سرم. خیلی درد میکنه. خیلی غیر قابل تحمله. چشمام هم تار میدید. بعد از چند دقیقه، واضح تر میتونستم ببینم. جای نا آشنا. اینجا کجاست؟ نکنه گروگان گرفته شدیم؟ البته با دیدن دست و پای بسته ام مطمین تر شدم. جایی که این اتفاق برام افتاد، درست کنار خونه ای بود که یانگ سو توی این مدت توش زندگی میکرد. پس کار خودشونه.
خودم رو اونور تر کشوندم. اتاق زیاد بزرگی نبود. یعنی مثلا اگه وسیله داشت، یه تخت خواب و قفسه برای کتابا. اگر بشه اون کنار یه گلدونی هم گذاشت. ولی میله ای که وسط اتاق بود، کاملا داستان رو عوض میکرد. کارم کاملا بیهودست. جلوتر رفتم. به سختی. طناب جاش رو کامل روی بدنم انداخته بود و وقتی کشیده میشد، سوزش شدیدی حس میکردم. دوست داشتم زودتر این داستان تموم شه و به در رسیدم. این چه جور دریه؟ فلزی؟ حتما قفله. بهش نگاه کردم. آره همینطوره. با گیره سرم شاید کاری بتونم انجام بدم. مثلا... . مثلا قفل رو باز کنم. قبلا روی ماشین امتحان کردم. البته دزد نیستم. وقتی بچه بودم، روی ماشین فامیل. این تیکه اش عیبی نداشت. مشکل این جا بود که هرموقع میومدن خونمون میرفتم و یواشکی خط خطی میکردم ماشینشون رو. اعصابم آروم میشد. این رسم مسخره. اصلا به جز خانواده دلیلی نداره بقیه همش در رفت و آمد باشن. مخصوصا وقتی بی ادبی میشه که بدون دعوت صاحب خونه میرن. من اگه جاشون بودم حتی اگه جایی دعوت میشدم، از خجالت آب میشدم. ویژگی ای که زیاد از خودم بروز نمیدم و سرخ شدن صورتم رو بهونه میکنم به بیماری قلبیم.
خجالتی ترین آدم. دست خودم نیست.
نمیتونستم گره دستم رو باز کنم. همچنین گره پام رو. خیلی سفت بسته شده بود. در ذهنم به این فکر میکردم که من رو بلند کرده و در کولش گذاشته وقتی به اتاق رسیدیم، دستام رو محکم بسته. حتما چندین بار امتحان کرده که باز نمیشه. بعد از اون بلند شده و رفته. در را هم قفل کرده. حتما چندین نفر پشت اون در حتی الان منتظرن تا صدام دربیاد و در رو باز کنن. ترجیح میدم بعدا اون شخصی که قراره ببینمش رو ببینم. کسی که یانگ سو رو خیلی پریشون کرده بود. جوری که حتی میخواست لوش بده. حماقت کردی یانگ سو. حماقت. نباید با چنین آدمی درمیوفتادی. و حالا دیگه معلوم نیست که چه اتفاقی برای هردوی ما میوفته. مرگ؟ گروگان؟ یا تا حد ممکن مارو بزنن تا بمیریم؟ دارم زیاده روی میکنم. احتمالا ولمون میکنن. یه پول قلمبه از ما میگیرن و ولمون میکنن یعنی امیدوارم چرا که معلومه وضعیت مالیش از ما هم بهتره. از اونجایی که یانگ سو بار ها برام تعریف کرده که از دیدن خونه هایی که روزانه خرید و فروش میکنه برای رییسش، همیشه بهت زده میشه. یعنی در این حد؟ مافیا آخرش اینه نه؟ رییسشون یا همون کینگ. آرزویی که یانگ سو با خودش به گور میبره. قرار نیست به چنین مقامی برسه. چیزی که خودش هم اعتراف کرده.
...
لایک
♥️
۱۲.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.