جادوی عشق
☆جادوی عشق☆
پارت: ۱
امروز روز تاج گزاری سلطنتی بود یه روز خیلی مهم که همه ی اطرافیان میان و تاج گزاری یک ملکه
رو میبینن با رز به سمت فواره قصر رفتیم که پر از گنجشک هایی بودن که همزمان با هم جیک جیک کنان اهنگ
میخوندن و این یه لحظه پر از ارامش بود رز به سمت گل های باغچه رفت چند تا رو چید و به سمتم اومد
و گل هارو به من داد مدخواستم یه تاج گل از همه ترکیبگل های باغچه درست کنم که از نظر من تاج بی نظیری میشد
خوشحال کنار فواره نشستم و دونه دونه گل هارو مثل لباس به هم میدوختم گل های رز و نرپس و لاله که این زیباییش رو بیشتر
میکرد چون گل هام زیاد بودن دوتا درست کردم و به رز خدمتکار شنصیم دادم تا اونم مثل من یکی از اون تاج هارو
روی سرش بزاره اول گفت نه ولی من بهش گفتم این یه دستوره و خب اون خندش گرفته بود چون من اصلا به قیافم
نمیخورد که به حالت دستوری این حرف رو بهش بزنم و در اصل من دختر پر جنب و جوش خانواده بودم
من در کل دوتا برادر و یه خواهر دارم که خواهرم جیسو و برادرام جیمین و نامجون بودن ما بچگی خیلی خوبی
داشتیم و این زتدگیمونو زیبا تر میکرد نامجون زن داره و جیمین دوست دختر و فقط منو خواهرم تنهاییم ولی به گفته پدرم
امروز قراره که پادشاه انگلستان به اینجا بیاد و من رو به عنوان همسری قبول کنه بخوام بگم خوشحال نبودم چون زندگیم دست خودم نبود
ادامه دارد.....
پارت: ۱
امروز روز تاج گزاری سلطنتی بود یه روز خیلی مهم که همه ی اطرافیان میان و تاج گزاری یک ملکه
رو میبینن با رز به سمت فواره قصر رفتیم که پر از گنجشک هایی بودن که همزمان با هم جیک جیک کنان اهنگ
میخوندن و این یه لحظه پر از ارامش بود رز به سمت گل های باغچه رفت چند تا رو چید و به سمتم اومد
و گل هارو به من داد مدخواستم یه تاج گل از همه ترکیبگل های باغچه درست کنم که از نظر من تاج بی نظیری میشد
خوشحال کنار فواره نشستم و دونه دونه گل هارو مثل لباس به هم میدوختم گل های رز و نرپس و لاله که این زیباییش رو بیشتر
میکرد چون گل هام زیاد بودن دوتا درست کردم و به رز خدمتکار شنصیم دادم تا اونم مثل من یکی از اون تاج هارو
روی سرش بزاره اول گفت نه ولی من بهش گفتم این یه دستوره و خب اون خندش گرفته بود چون من اصلا به قیافم
نمیخورد که به حالت دستوری این حرف رو بهش بزنم و در اصل من دختر پر جنب و جوش خانواده بودم
من در کل دوتا برادر و یه خواهر دارم که خواهرم جیسو و برادرام جیمین و نامجون بودن ما بچگی خیلی خوبی
داشتیم و این زتدگیمونو زیبا تر میکرد نامجون زن داره و جیمین دوست دختر و فقط منو خواهرم تنهاییم ولی به گفته پدرم
امروز قراره که پادشاه انگلستان به اینجا بیاد و من رو به عنوان همسری قبول کنه بخوام بگم خوشحال نبودم چون زندگیم دست خودم نبود
ادامه دارد.....
- ۳.۴k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط