جادوی عشق
☆جادوی عشق☆
پارت: ۲
و پدر و مادرم چطور زندگی کردنم رو انتخاب میکنن مثل داداشام من استرس هم داشتم که این ازدواج فقط برای رسم اینکه ما با انگلستان
عدالت رو برقرار کنیم یعنی عدالت بین فرانسه و انگلستان من ملکه ی فرانسه و همسرم پادشاه انگلستان
همنطور که با تاج گل داشتم توی قصر میگشتم پروانه ای رو دیدم که داشت پرواز میکرد سمت بیرون قصر
سمتش رفتم و دویدم تا بگیرمش که همش از دستم در میرفت با دو دنبالش رفتم که با سر خوردم به کسی
سرم رو که بالا اوردن دوتا چشم گرد و سیاه دیدم و بعد مرد زیبایی که اصلا نمیشه اون رو توصیف کرد
با لباس هایی به شکل اشراف زاده داشت به سمت قصر ما حرکت میکرد که وقتی دستش رو جلو اورد پروانه رو توی دستش دیدم
و با خوشحالی پروانه رو ازش گرفتم و به داخل قصر رفتم و تازه یادم افتاد تشکر نکردم و این تحقیر امیز بود
میخواستم برم دنبالش که پدرم صدام زد به سمت پدرم رفتم که گفت پادشاه انگلستان الان اینجاست و قراره که تا چند دقیقه دیگه
تاج گزاری شروع بشه با عجله رفتم کنار مادرم ایستادم که وقتی کسی وارد قصر شد رو دیدم و پدرم اون رو پادشاه انگلستان معرفی کرد
فهمیدم با همسر ایندم برخورد کردم و این کمی به امید و خوشحالیم اضافه میکرد
و من رو صدا زدن سریع لباسم رو جمع کردم
و روبرو پدرم خم شدم تا تاج رو بالای سرم بزارهو قتی این کار انجام شد همه با خوشحالی اسم منو صدا زدن و کلمه زنده باد ملکه رو به زبون اوردن
وقتی نگاه سنگینی رو روی خودم حس کردم برگشتم و با نگاه خیره ی پادشاه انگلستان روبرو شدم
هول شدم و خودمو جمع و جور کردم و لبخندی زدم که در مقابل به من لبخند خرگوشی رو زد
و این واقعا از شادی فراتر بود وقتی پادشاه رو به اسم جونگکوک صدا زدن که بیاد در کنار من و مارو به عنوان همسر بخونن
ادامه دارد...
پارت: ۲
و پدر و مادرم چطور زندگی کردنم رو انتخاب میکنن مثل داداشام من استرس هم داشتم که این ازدواج فقط برای رسم اینکه ما با انگلستان
عدالت رو برقرار کنیم یعنی عدالت بین فرانسه و انگلستان من ملکه ی فرانسه و همسرم پادشاه انگلستان
همنطور که با تاج گل داشتم توی قصر میگشتم پروانه ای رو دیدم که داشت پرواز میکرد سمت بیرون قصر
سمتش رفتم و دویدم تا بگیرمش که همش از دستم در میرفت با دو دنبالش رفتم که با سر خوردم به کسی
سرم رو که بالا اوردن دوتا چشم گرد و سیاه دیدم و بعد مرد زیبایی که اصلا نمیشه اون رو توصیف کرد
با لباس هایی به شکل اشراف زاده داشت به سمت قصر ما حرکت میکرد که وقتی دستش رو جلو اورد پروانه رو توی دستش دیدم
و با خوشحالی پروانه رو ازش گرفتم و به داخل قصر رفتم و تازه یادم افتاد تشکر نکردم و این تحقیر امیز بود
میخواستم برم دنبالش که پدرم صدام زد به سمت پدرم رفتم که گفت پادشاه انگلستان الان اینجاست و قراره که تا چند دقیقه دیگه
تاج گزاری شروع بشه با عجله رفتم کنار مادرم ایستادم که وقتی کسی وارد قصر شد رو دیدم و پدرم اون رو پادشاه انگلستان معرفی کرد
فهمیدم با همسر ایندم برخورد کردم و این کمی به امید و خوشحالیم اضافه میکرد
و من رو صدا زدن سریع لباسم رو جمع کردم
و روبرو پدرم خم شدم تا تاج رو بالای سرم بزارهو قتی این کار انجام شد همه با خوشحالی اسم منو صدا زدن و کلمه زنده باد ملکه رو به زبون اوردن
وقتی نگاه سنگینی رو روی خودم حس کردم برگشتم و با نگاه خیره ی پادشاه انگلستان روبرو شدم
هول شدم و خودمو جمع و جور کردم و لبخندی زدم که در مقابل به من لبخند خرگوشی رو زد
و این واقعا از شادی فراتر بود وقتی پادشاه رو به اسم جونگکوک صدا زدن که بیاد در کنار من و مارو به عنوان همسر بخونن
ادامه دارد...
- ۴.۶k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط