Part30 (همه چیز اتفاقی بود)
و اینجا بود که سه تایی خندشون گرفته بود....و در همین لحظه جی هونی که خواب بود بیدار شد و شروع کرد گریه کردن.....
جونگ کوک:چش شد...
هیون جو:بدش به من...بیدارش کردی از خواب....باید شیربخوره الان...
جونگ کوک:نمیدونم...بیا...
و جی هون رو داد به هیون جو.....
هوسوک:جونگ کوک خیلی بابای خوبی میشه....یعنی هیچی از بچه داری بلد نیست...
جونگ کوک:نخیرم...وایسا خودت بابا بشی..اونوقت میبینمت..
صدای در.....
هیون جو:کیه؟!
نامجون:ام....میشه بیایم داخل؟!
هیون جو:اوه..آده حتما.
و در رو باز کردن و اومدن داخل....
یونگی:خب به جونگ کوک زنگ زدم...خبر داد که بچه به دنیا اومده..پس اومدیم ملاقات.
هیون جو:اوه..اشکالی نداره.خوشحال شدم..
جین:حالا اسمش رو چی گذاشتین؟!
جونگ کوک:جی هون....
جیمین :قشنگه...
تهیونگ:ولی شبیه جونگ کوکه....شده کپی برابر اصل باباش....
هیون جو:شبیه منه ها...
جونگ کوک:نچ....ببین تهیونگ هم تایید کرد....
هوسوک:انگار هنوز دوسالتونه....مثلا بچه دار شدین ولی سر اینکه شبیه کیه دعوا دارین با هم....ترو خدا نگا...
با این حرف هوسوک همه خندیدن و دوباره صدای گریه جی هون که الان بغل جیمین بود بلند شد....
هیون جو:جیمین...بیارش اینجا.الان بار دومه بیدار میشه....
جونگ کوک:کیوتی منه....
و جیمین جی هون و داد به هیون جو.....
جونگ کوک:خب...چیزی میخوری؟!
هیون جو:نه..بخوام هم نمیشه...تا چند ساعت دیگه نمیتونم چیزی بخورم....
هوسوک:حقته بزنمت ها..خودش دکتره مثلا...
جونگ کوک:به من چه...من متخصص قلب و عروقم پزشک ماما که نیستم.....
هوسوک :شاید....
هیون جو:دوباره خوابوندمش....صدا نکنید بیدار بشه.
یونگی:هیون جو خیلی مامان خوبی شده....
جیمین:هوم...حساسه..البته درک میکنم چون دردسرهم داره....
جونگ کوک:...بعد از اون اتفاق سر جی هون دیگه خیلی مواظب بودیم.....چون ممکن دیگه هرگز نتونه بچه دار بشه...
هوسوک:ولی حالا خوشبختانه یه پسر سالم داری....
جونگ کوک:آره...و خیلی خوشحالم....کیوتی منه اون
تهیونگ یه لحظه خندش گرفت....
تهیونگ:چه بابای رمانتیکی....
جیمین:فک نمیکردم بابا بشه انقد مهربون و احساساتی و رمانتیک باشه....
جونگ کوک لپاش سرخ شده بود از حرفای اینا....
جونگ کوک:هیون جو....سرم دستت تموم شده؟!
هیون جو:آره دیگه....
جونگ کوک:پس بزار برات درش بیارم....
هیون جو:باشه بیا....
هوسوک:فک کنم دیگه ترس جونگ کوک ریخته.....
جین:از چی....؟!
هوسوک:از هو جور سوزنی.....
و خواست قضیه زمانی که جونگ کوک مریض شده بود رو تعریف کنه که جونگ کوک سریع دستش رو گذاشت جلو دهن هوسوک....
هوسوک:باشه....نمیگم...
جونگ کوک:هوم...هنوزم وقتی بهش فک میکنم دردم میگیره....
هوسوک:از دست تو.....
و زد زیر خنده...
بعد از چند دقیقه اعضا هم خداحافظی کردن و رفتن...فردا هیون جو از بیمارسات مرخص شد و اومدن خونه......
ادامه دارد........
جونگ کوک:چش شد...
هیون جو:بدش به من...بیدارش کردی از خواب....باید شیربخوره الان...
جونگ کوک:نمیدونم...بیا...
و جی هون رو داد به هیون جو.....
هوسوک:جونگ کوک خیلی بابای خوبی میشه....یعنی هیچی از بچه داری بلد نیست...
جونگ کوک:نخیرم...وایسا خودت بابا بشی..اونوقت میبینمت..
صدای در.....
هیون جو:کیه؟!
نامجون:ام....میشه بیایم داخل؟!
هیون جو:اوه..آده حتما.
و در رو باز کردن و اومدن داخل....
یونگی:خب به جونگ کوک زنگ زدم...خبر داد که بچه به دنیا اومده..پس اومدیم ملاقات.
هیون جو:اوه..اشکالی نداره.خوشحال شدم..
جین:حالا اسمش رو چی گذاشتین؟!
جونگ کوک:جی هون....
جیمین :قشنگه...
تهیونگ:ولی شبیه جونگ کوکه....شده کپی برابر اصل باباش....
هیون جو:شبیه منه ها...
جونگ کوک:نچ....ببین تهیونگ هم تایید کرد....
هوسوک:انگار هنوز دوسالتونه....مثلا بچه دار شدین ولی سر اینکه شبیه کیه دعوا دارین با هم....ترو خدا نگا...
با این حرف هوسوک همه خندیدن و دوباره صدای گریه جی هون که الان بغل جیمین بود بلند شد....
هیون جو:جیمین...بیارش اینجا.الان بار دومه بیدار میشه....
جونگ کوک:کیوتی منه....
و جیمین جی هون و داد به هیون جو.....
جونگ کوک:خب...چیزی میخوری؟!
هیون جو:نه..بخوام هم نمیشه...تا چند ساعت دیگه نمیتونم چیزی بخورم....
هوسوک:حقته بزنمت ها..خودش دکتره مثلا...
جونگ کوک:به من چه...من متخصص قلب و عروقم پزشک ماما که نیستم.....
هوسوک :شاید....
هیون جو:دوباره خوابوندمش....صدا نکنید بیدار بشه.
یونگی:هیون جو خیلی مامان خوبی شده....
جیمین:هوم...حساسه..البته درک میکنم چون دردسرهم داره....
جونگ کوک:...بعد از اون اتفاق سر جی هون دیگه خیلی مواظب بودیم.....چون ممکن دیگه هرگز نتونه بچه دار بشه...
هوسوک:ولی حالا خوشبختانه یه پسر سالم داری....
جونگ کوک:آره...و خیلی خوشحالم....کیوتی منه اون
تهیونگ یه لحظه خندش گرفت....
تهیونگ:چه بابای رمانتیکی....
جیمین:فک نمیکردم بابا بشه انقد مهربون و احساساتی و رمانتیک باشه....
جونگ کوک لپاش سرخ شده بود از حرفای اینا....
جونگ کوک:هیون جو....سرم دستت تموم شده؟!
هیون جو:آره دیگه....
جونگ کوک:پس بزار برات درش بیارم....
هیون جو:باشه بیا....
هوسوک:فک کنم دیگه ترس جونگ کوک ریخته.....
جین:از چی....؟!
هوسوک:از هو جور سوزنی.....
و خواست قضیه زمانی که جونگ کوک مریض شده بود رو تعریف کنه که جونگ کوک سریع دستش رو گذاشت جلو دهن هوسوک....
هوسوک:باشه....نمیگم...
جونگ کوک:هوم...هنوزم وقتی بهش فک میکنم دردم میگیره....
هوسوک:از دست تو.....
و زد زیر خنده...
بعد از چند دقیقه اعضا هم خداحافظی کردن و رفتن...فردا هیون جو از بیمارسات مرخص شد و اومدن خونه......
ادامه دارد........
۳.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.