Part31(همه چیز اتفاقی بود)(last)
چهار سال بعد.......
امروز روز تعطیل بود و همه رفته بودن بوسان تفریح. هوسوک هم بعد یه ماه داشت از فرانسه برمیگشت و جونگ کوک و جیمین و تهیونگ به پیسنهاد نامجون رفته بودن فرودگاه دنبال هوسوک و هیون جو و جی هون و بقیه هم داشتن ناهار رو آماده میکردن.
جی هون:مامان..من گرسنمه.
هیون جو:یه لحظه صبر کن الان غذا آماده بشه و بابات و دایی هم بیان.باشه!؟
جی هون:باشه....
و رفت پیش یونگی و نامجون که داشتن گوشت کبابی درست میکردن....
از اون ور نقشه ای که این سه تا کشیده بودن تا هوسوک رو بترسونن...قرار شد بهش بگن یه مشت گروگان گیر جی هون و هیون جو رو بردن و باید زود تر برن به یه آدرس و هوسوک سریع سوار ماشین شد و راه افتادن...
هوسوک:لعنتی..نمیزارن یه روز خوش باشم....شما چرا حواستون نبود...
جونگ کوک:خب..خب...اصلا من اونجا نبودم....
جیمین:راست میگه...هیونگ .
هوسوک:تند تر برو..ایششش
و وقتی که رسیدن هوسوک سریع از ماشین پیاده شد و دید هیون جو وایساده و جی هون نیستش...
هوسوک:تو...خوبی..اتفاقی برات نیفتاده...جی هون کجاست...؟!
هیون جو:من خوبم...چیزی شده؟!
هوسوک:اون گروگان گیرا بهت صدمه نزدن؟!
هیون جو:چی میگی؟! اون جی هونه و اینم ما که داریم غذا درست میکنیم....
هوسوک:پس......
و دید اون سه تا دارن بهش میخندن....
هوسوک:مگه دستم بهتون نرسه....
جونگ کوک:فرار کنین...وگرنه جونتون پای خودتونه.
و هوسوک افتاد دنبالشون.....
تهیونگ:نگفتی عصبانی شه انقد ترسناک میشه...
و هوسوک کفشش رو درآورد و زد به کمر جونگ کوک.
هوسوک:ف.ا.ک یو...وایسین ببینم.....
یونگی:دیگه غذا آماده است بیاین...
جی هون:چرا دایی افتاده دنبال بابا....
هیون جو:دارن بازی میکنن....
جی هون:منم میخوام...
هیون جو:نه بعد از غذا....
و بعد نیم ساعت بیخیال شدن و اومدن سر میز غذا...
جین:خب نقشه کی بود؟!
تهیونگ:کار جیمین بود....
جی هون:مامان ف.ا.ک یو یعنی چی؟!
هیون جو:از کجا شنیدی؟!
همه خندشون گرفته بود .
جی هون:آخه دایی به بابا گفت....
جونگ کوک:هیچی پسرم....بعدا بهت میگم الان غذاتو بخور....
هوسوک:ببین چی یاد گرفته....
جونگ کوک:تو خودت به من گفتی...وگرنه پسر من خیلی هم با ادبه...
هیون جو:عه بسه.
و بعد از ناهار کلی وقت گذروندن و بعد اون همه ماجرا یه اتفاق خوب رو باهم رقم زدن....
پایان......
خب امیدوارم ازش لذت برده باشید. خوشحال میشم نظرتون رو راجبش بدونم و اگه کم و کسری داشت ببخشید چون هنوزم تازه کارم....
امروز روز تعطیل بود و همه رفته بودن بوسان تفریح. هوسوک هم بعد یه ماه داشت از فرانسه برمیگشت و جونگ کوک و جیمین و تهیونگ به پیسنهاد نامجون رفته بودن فرودگاه دنبال هوسوک و هیون جو و جی هون و بقیه هم داشتن ناهار رو آماده میکردن.
جی هون:مامان..من گرسنمه.
هیون جو:یه لحظه صبر کن الان غذا آماده بشه و بابات و دایی هم بیان.باشه!؟
جی هون:باشه....
و رفت پیش یونگی و نامجون که داشتن گوشت کبابی درست میکردن....
از اون ور نقشه ای که این سه تا کشیده بودن تا هوسوک رو بترسونن...قرار شد بهش بگن یه مشت گروگان گیر جی هون و هیون جو رو بردن و باید زود تر برن به یه آدرس و هوسوک سریع سوار ماشین شد و راه افتادن...
هوسوک:لعنتی..نمیزارن یه روز خوش باشم....شما چرا حواستون نبود...
جونگ کوک:خب..خب...اصلا من اونجا نبودم....
جیمین:راست میگه...هیونگ .
هوسوک:تند تر برو..ایششش
و وقتی که رسیدن هوسوک سریع از ماشین پیاده شد و دید هیون جو وایساده و جی هون نیستش...
هوسوک:تو...خوبی..اتفاقی برات نیفتاده...جی هون کجاست...؟!
هیون جو:من خوبم...چیزی شده؟!
هوسوک:اون گروگان گیرا بهت صدمه نزدن؟!
هیون جو:چی میگی؟! اون جی هونه و اینم ما که داریم غذا درست میکنیم....
هوسوک:پس......
و دید اون سه تا دارن بهش میخندن....
هوسوک:مگه دستم بهتون نرسه....
جونگ کوک:فرار کنین...وگرنه جونتون پای خودتونه.
و هوسوک افتاد دنبالشون.....
تهیونگ:نگفتی عصبانی شه انقد ترسناک میشه...
و هوسوک کفشش رو درآورد و زد به کمر جونگ کوک.
هوسوک:ف.ا.ک یو...وایسین ببینم.....
یونگی:دیگه غذا آماده است بیاین...
جی هون:چرا دایی افتاده دنبال بابا....
هیون جو:دارن بازی میکنن....
جی هون:منم میخوام...
هیون جو:نه بعد از غذا....
و بعد نیم ساعت بیخیال شدن و اومدن سر میز غذا...
جین:خب نقشه کی بود؟!
تهیونگ:کار جیمین بود....
جی هون:مامان ف.ا.ک یو یعنی چی؟!
هیون جو:از کجا شنیدی؟!
همه خندشون گرفته بود .
جی هون:آخه دایی به بابا گفت....
جونگ کوک:هیچی پسرم....بعدا بهت میگم الان غذاتو بخور....
هوسوک:ببین چی یاد گرفته....
جونگ کوک:تو خودت به من گفتی...وگرنه پسر من خیلی هم با ادبه...
هیون جو:عه بسه.
و بعد از ناهار کلی وقت گذروندن و بعد اون همه ماجرا یه اتفاق خوب رو باهم رقم زدن....
پایان......
خب امیدوارم ازش لذت برده باشید. خوشحال میشم نظرتون رو راجبش بدونم و اگه کم و کسری داشت ببخشید چون هنوزم تازه کارم....
۲.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.