۱ ساعت دیگه باید برم جایی کع گفته بودن مادر پدرم چن شال پ
۱ ساعت دیگه باید برم جایی کع گفته بودن مادر پدرم چن شال پیش رفتن خارج و من پیش عموم اینا بودم منتها رابطم با پسر عموم اصلا خوب نبود نع اینکه بگم از اولش نه اما بعد ها بعد اون کار وحشت ناکی که میخواس بکنه دیه رابطمون خوب نشد
(۵ماه پیش)
+ ارشیدا جونم میشه باهم حرف بزنیم
- به به پسر عموی گلم معلومه که میشه اقا ارمین
+ میشه ساعت ۵ بیلی به این ادرس
- مگه خونه نمیای
+ نع اگه میشه بیا اونجا
- باشه
اماده شدم قبل اینکه برم به اون ادرس به رفیقمم گفته بودم کجا میخوام برم ، ،، رفتم به اونجایی که گفته بود ...
+ خوش اومدی ارشیدای من
- ارشیدای من ؟
+ چیع خودت قبول کردی بیای اینجا
- گفتی قراره حرف بزنیم
+حرفم میزنیم اما اولش نباید یه حالی به این پسر عموت بدی
- چع زری میزنی ( به شیما رفیقم پیام دادم گفتم بیاد کمکم )
+ اوه چه بد اخلاق بابا کاریت ندارم فقط یکم قراره حال کنیم همین . من دوست دارم
اومد سمتم کع بهمو بگیره .. فرار کردم ، گلدونی کع کنار دستم بودو پرت کردم سمتش اما جاخالی داد ،، ترسیده بودم هر چی کع جلو دستم بودو پرت میکردم به سمتش یهو در باز شدو شیما و چن تا پلیس اومدن ارمینو دستگیر کردن ،،، ....
بعد اون ماجرا عموم خیلی ازم خواهش کرد کع بزارم اون عوضی از زندان بیاد بیرون فقط به خاطر لطفایی که عموم کرده بود رضایت دادم اما دیه اونجا نموندم یه مدت رفتم پیش همین رفیقم شیما ،،، شیما یه ادم کاملا بود یه رزمی کار فوق العاده اون توی یه گروه مافیای کار میکرد اونجا حرفش مثل اینکه خیلی برو داشت اسم گروه ،، چی بود خدایا ، اها یادم اومد اسمش باند شتاب بود اره رئیسشم مردی به اسم کیارش بود رئیسه اونجور که شیما گفته بود حدود ۷۰ سالشه و دوتا پسر و یه دختر داره ،،، شیما اونجا کارش خیلی خوبه ،، توی این مدت که پیشش بودم بهم پیشنهاد کرد که بهشون اضافه بشم چون هم مهارتم توی مبارزه عالی بود هم خیلی باهوش بودم اولش مخالت کردم اما بعد اتفاقاتی که افتاد تصمیم گرفتم قبول کنم کع به باند شتاب اضافه بشم
پارت 1 نویسنده sa
اسم = ارامش
(۵ماه پیش)
+ ارشیدا جونم میشه باهم حرف بزنیم
- به به پسر عموی گلم معلومه که میشه اقا ارمین
+ میشه ساعت ۵ بیلی به این ادرس
- مگه خونه نمیای
+ نع اگه میشه بیا اونجا
- باشه
اماده شدم قبل اینکه برم به اون ادرس به رفیقمم گفته بودم کجا میخوام برم ، ،، رفتم به اونجایی که گفته بود ...
+ خوش اومدی ارشیدای من
- ارشیدای من ؟
+ چیع خودت قبول کردی بیای اینجا
- گفتی قراره حرف بزنیم
+حرفم میزنیم اما اولش نباید یه حالی به این پسر عموت بدی
- چع زری میزنی ( به شیما رفیقم پیام دادم گفتم بیاد کمکم )
+ اوه چه بد اخلاق بابا کاریت ندارم فقط یکم قراره حال کنیم همین . من دوست دارم
اومد سمتم کع بهمو بگیره .. فرار کردم ، گلدونی کع کنار دستم بودو پرت کردم سمتش اما جاخالی داد ،، ترسیده بودم هر چی کع جلو دستم بودو پرت میکردم به سمتش یهو در باز شدو شیما و چن تا پلیس اومدن ارمینو دستگیر کردن ،،، ....
بعد اون ماجرا عموم خیلی ازم خواهش کرد کع بزارم اون عوضی از زندان بیاد بیرون فقط به خاطر لطفایی که عموم کرده بود رضایت دادم اما دیه اونجا نموندم یه مدت رفتم پیش همین رفیقم شیما ،،، شیما یه ادم کاملا بود یه رزمی کار فوق العاده اون توی یه گروه مافیای کار میکرد اونجا حرفش مثل اینکه خیلی برو داشت اسم گروه ،، چی بود خدایا ، اها یادم اومد اسمش باند شتاب بود اره رئیسشم مردی به اسم کیارش بود رئیسه اونجور که شیما گفته بود حدود ۷۰ سالشه و دوتا پسر و یه دختر داره ،،، شیما اونجا کارش خیلی خوبه ،، توی این مدت که پیشش بودم بهم پیشنهاد کرد که بهشون اضافه بشم چون هم مهارتم توی مبارزه عالی بود هم خیلی باهوش بودم اولش مخالت کردم اما بعد اتفاقاتی که افتاد تصمیم گرفتم قبول کنم کع به باند شتاب اضافه بشم
پارت 1 نویسنده sa
اسم = ارامش
۳.۹k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.