سالن پر از جمعیت بود نورها خاموش بودن و فقط صدای همهمهی

سالن پر از جمعیت بود. نورها خاموش بودن و فقط صدای همهمه‌ی مردم شنیده می‌شد. پشت صحنه، اعضا با لباس‌های اجراییشون آماده ایستاده بودن. ات دستاشو توی هم قفل کرده بود و مدام نفس عمیق می‌کشید. دلش یه جور خاص می‌تپید. هم هیجان بود، هم یه ذره استرس.

جین آروم زد روی شونه‌ی ات:
«تو می‌تونی، ما باهاتیم.»

ات لبخند محوی زد. تهیونگ یه لحظه دست ات رو گرفت، فشار کوچیکی بهش داد. جیمین هم از اون ور نگاهی پر از دلگرمی بهش انداخت.

بعد صدای مدیر برنامه توی بی‌سیم پیچید:
«سه... دو... یک... برید!»

نورهای رنگی روشن شد. موزیک اولین آهنگ پخش شد و اعضا دویدن روی استیج. جمعیت با فریاد خوشامد گفتن. همه سالن انگار لرزید از شدت جیغ و تشویق.

ات یه لحظه چشماشو بست، بعد با بقیه شروع به اجرا کرد. بدنش انگار خودش راهشو پیدا می‌کرد. قدم‌هاش با موزیک هماهنگ بود، حرکاتش نرم و قوی. صدای اعضا و صدای جمعیت قاطی هم شده بود.

وقتی نوبت ات رسید که پارت خودشو بخونه، نفسشو جمع کرد و جلوی میکروفن ایستاد. سالن کاملاً ساکت شد.

ات با صدایی کمی لرزون شروع کرد، ولی هر واژه که از دهنش بیرون می‌اومد، اعتماد به نفس بیشتری می‌گرفت. اعضا پشت سرش بودن، با نگاه‌هاشون حمایتش می‌کردن.

وقتی قسمت ات تموم شد، جمعیت به شدت تشویقش کردن. بعضی حتی اسمشو فریاد می‌زدن.

تهیونگ از کنار ات رد شد و آروم گفت:
«عالی بودی.»

جیمین هم، توی یک لحظه کوتاه، لبخند بزرگی بهش زد که دل ات رو گرم کرد.

اون شب، روی اون استیج، ات برای اولین بار بعد از مدت‌ها حس کرد دوباره خودش شده.
نه شکست خورده، نه شکسته؛ یه کسی که دوباره ایستاده بود.

و اعضا... همیشه کنارش بودن.
دیدگاه ها (۳)

وسط اجرای یکی از آهنگ‌ها، جمعیت همچنان با شور و هیجان فریاد ...

کنسرت با کلی انرژی و احساس تموم شد. ات، همراه اعضا، آخرین با...

آره… ات واقعاً بین تهیونگ و جیمین گیر کرده بود.از یه طرف تهی...

فردا...همه در حال آماده شدن بودن. صدای موزیک ملایم، خنده‌های...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

🌛پارت یک🌜

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط