فردا

فردا...

همه در حال آماده شدن بودن. صدای موزیک ملایم، خنده‌های نصفه‌نیمه، بوی اسپری مو... همه‌چی بوی اجرا می‌داد. بوی برگشتن.

ات جلوی آینه نشسته بود، موهاشو درست می‌کرد، ولی فکرش هزار جا بود. . نگاه‌ها... حس‌های پیچیده. اما قبل از اینکه بیشتر تو فکر فرو بره—

تق تق.

ات: بله؟

جیمین: منم، جیمین.

ات: بیا تو.

در باز شد. جیمین آروم اومد تو، لبخند ملایمی رو لبش بود، ولی تو نگاهش یه جور اضطراب مخفی بود. بدون اینکه چیزی بگه، رفت سمت ات، جلوش ایستاد... و بعد، بغلش کرد.

ات توی بغل جیمین خشک شد. انتظارش رو نداشت.
«جیمین؟ چی شده؟»

جیمین همون‌طور که بغلش کرده بود، گفت:
«باید بهت می‌گفتم. خیلی وقت پیش باید می‌گفتم... اما هر بار یه چیزی جلوشو می‌گرفت. الان... اگه نگم، دیگه نمی‌تونم.»

ات نفسش رو حبس کرد، قلبش تند می‌زد.

جیمین آروم جدا شد. چشم توی چشم شد.
«من... از وقتی برگشتی، انگار یه تکه از خودم رو دوباره پیدا کردم. نمی‌دونم چه حسی بین تو و ته هست، یا اگه اصلاً چیزی هست یا نه... ولی من نتونستم نادیده بگیرم چیزی که توی دلمه. من عاشقتم، ات.»

صدای جیمین آروم ولی پر از احساس بود.

ات کمی پلک زد. نگاهش بین چشم‌های جیمین گیر کرده بود. لبخند محوی زد.
«جیمین... نمی‌دونم چی بگم. ولی مرسی که گفتی. واقعاً مرسی.»

هیچی بیشتر نگفت. جیمین هم چیزی نگفت. فقط برای چند لحظه به هم نگاه کردن، یه نگاه طولانی، سنگین، ولی آروم.

بعد، جیمین لبخند زد، یه نفس عمیق کشید، و از اتاق بیرون رفت.

ات تنها موند. با قلبی که کمی بیشتر از قبل سنگین شده بود.
دیدگاه ها (۱۵)

آره… ات واقعاً بین تهیونگ و جیمین گیر کرده بود.از یه طرف تهی...

سالن پر از جمعیت بود. نورها خاموش بودن و فقط صدای همهمه‌ی مر...

یک هفته گذشت. هوای خوابگاه پر از هیجان بود. فردا قراره دوبار...

ته بعد از اون بوسه‌ی آروم، لبخند زد. یه لبخند واقعی، از اون ...

پارت : ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط