قسمت سوم...
قسمت سوم...
با خود خاطرات این چند روز و چند شبی که در ایران بودم را مرور می کردم و با خود می گفتم آیا در رویا بسر می برم یا اینها حقیقت دارد، خدایا این چه تحولی است که بر من عارض شده است.
بعد از بازگشت از جماران با یکی از روحانیون ایرانی که همراه ما بود در خصوص حالات خود صحبت نمودم و در خصوص مذهب خود که وهابیت بود با او صحبت کردم و از ایشان خواستم که با او جلسه مباحثه ای در خصوص مبانی علمی و اعتقادی خود داشته باشم که لطف خدا شامل حالم شد و این جلسه منعقد گردید و نتیجه این جلسه نور هدایتی بود که بر من تابید و مرا از ضلالت و گمراهی نجات بخشید و به حقیقت مذهب شیعه رهنمون ساخت و نتیجتا به آن ایمان آوردم و با خواندن شهادتین بدان اقرار نمودم.
ادامــــه دارد....
با خود خاطرات این چند روز و چند شبی که در ایران بودم را مرور می کردم و با خود می گفتم آیا در رویا بسر می برم یا اینها حقیقت دارد، خدایا این چه تحولی است که بر من عارض شده است.
بعد از بازگشت از جماران با یکی از روحانیون ایرانی که همراه ما بود در خصوص حالات خود صحبت نمودم و در خصوص مذهب خود که وهابیت بود با او صحبت کردم و از ایشان خواستم که با او جلسه مباحثه ای در خصوص مبانی علمی و اعتقادی خود داشته باشم که لطف خدا شامل حالم شد و این جلسه منعقد گردید و نتیجه این جلسه نور هدایتی بود که بر من تابید و مرا از ضلالت و گمراهی نجات بخشید و به حقیقت مذهب شیعه رهنمون ساخت و نتیجتا به آن ایمان آوردم و با خواندن شهادتین بدان اقرار نمودم.
ادامــــه دارد....
۲۱۰
۰۷ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.