=ت..تهیونگ من نمیخواستم...
=ت..تهیونگ من نمیخواستم...
+دهنتو ببند...وقتی مدرک دارم دهنتو ببند..
با چشمایی که داشت برق میزد به تهیونگ نگاه کرد...
=من..من اشتباه کردم..فقط لازم داشتم...لطفاً منو ببخش...
نفسشو عصبی داد بیرون..
+برو بیرون...فعلا نمیدونم باید چیکار کنم..
چیزی نگفت و از اتاق رفت بیرون..
گوشیش رو در آورد به جیمین دوست چندین سالش زنگ زد...
+الو...جیمیناا برگشتی کره؟!کجایی؟!عا باشه میام میام...
......
بعد از یک سال دوری همو دیدن..بغل کردن همو و رفتن سمت ماشین...
تهیونگ وسایل جیمین رو تو ماشین گذاشت...
+سوار شو..
(علامت جیمین [ هست)
{چه خبر ته ته چطوری؟!
+عیش بازم گفتی ته ته..خوبم...
جیمین خندید و نگاهی به بیرون انداخت..
{واو...چقدر تغییر کرده!
+آره..ولی...تغییر تو من حس نمیکنی استاد؟!
نگاهشو داد به تهیونگ...
{عامم نه..فک کنم هنوز همون مرد پیر تنهایی هستی که داره همششش کار میکنه..
ته خندید..
+نه...دیگه تنها نیستم..
{ها؟!منظورت چیه؟!
ته خنده خجالتی تحویل داد و جیمین با خنده ته خندش گرفت...
{یا کیم تهیونگ بگووو...
+یکی رو پیدا کردم که دیگه تنها نیستم...
جیمین دستشو گذاشت جلو دهنش...
{نکنه..نکنه دیگه سینگل نیستی؟؟؟
ته خندید...
{اووو پسرر مبارکهه...حالا کی هست اون دخ...
حرفشو خورد
{یعنی اون پسر کی هست؟!
+میخوای بریم پیشش..
{آره آره..
ته راهش رو به سمت بار کج کرد...
تو مسیر به کوک زنگ زد و بهش گفت که داره با جیمین میره پیشش تا شوکه نشه...
(بیست مین بعد)
وارد بار شدن...ته رفت پیش کوک و جیمین هم پشت سرش رفت...وقتی کوک رو دید براش دست تکون داد و بغلش کرد...
+بیاید بریم یه جای خلوت...اینجا شلوغه..
گفت و باهم رفتن به یکی از اتاق های خالیه بار..
🦦لایک؟!
+دهنتو ببند...وقتی مدرک دارم دهنتو ببند..
با چشمایی که داشت برق میزد به تهیونگ نگاه کرد...
=من..من اشتباه کردم..فقط لازم داشتم...لطفاً منو ببخش...
نفسشو عصبی داد بیرون..
+برو بیرون...فعلا نمیدونم باید چیکار کنم..
چیزی نگفت و از اتاق رفت بیرون..
گوشیش رو در آورد به جیمین دوست چندین سالش زنگ زد...
+الو...جیمیناا برگشتی کره؟!کجایی؟!عا باشه میام میام...
......
بعد از یک سال دوری همو دیدن..بغل کردن همو و رفتن سمت ماشین...
تهیونگ وسایل جیمین رو تو ماشین گذاشت...
+سوار شو..
(علامت جیمین [ هست)
{چه خبر ته ته چطوری؟!
+عیش بازم گفتی ته ته..خوبم...
جیمین خندید و نگاهی به بیرون انداخت..
{واو...چقدر تغییر کرده!
+آره..ولی...تغییر تو من حس نمیکنی استاد؟!
نگاهشو داد به تهیونگ...
{عامم نه..فک کنم هنوز همون مرد پیر تنهایی هستی که داره همششش کار میکنه..
ته خندید..
+نه...دیگه تنها نیستم..
{ها؟!منظورت چیه؟!
ته خنده خجالتی تحویل داد و جیمین با خنده ته خندش گرفت...
{یا کیم تهیونگ بگووو...
+یکی رو پیدا کردم که دیگه تنها نیستم...
جیمین دستشو گذاشت جلو دهنش...
{نکنه..نکنه دیگه سینگل نیستی؟؟؟
ته خندید...
{اووو پسرر مبارکهه...حالا کی هست اون دخ...
حرفشو خورد
{یعنی اون پسر کی هست؟!
+میخوای بریم پیشش..
{آره آره..
ته راهش رو به سمت بار کج کرد...
تو مسیر به کوک زنگ زد و بهش گفت که داره با جیمین میره پیشش تا شوکه نشه...
(بیست مین بعد)
وارد بار شدن...ته رفت پیش کوک و جیمین هم پشت سرش رفت...وقتی کوک رو دید براش دست تکون داد و بغلش کرد...
+بیاید بریم یه جای خلوت...اینجا شلوغه..
گفت و باهم رفتن به یکی از اتاق های خالیه بار..
🦦لایک؟!
۴.۴k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.