از آشپز خونه رفت بیرون و رو میز همیشگی نشست و منتظر جونگ
از آشپز خونه رفت بیرون و رو میز همیشگی نشست و منتظر جونگ کوک موند...
دستاش رو خشک کرد و اومد سمت تهیونگ و نشست رو صندلی...
-خب چیزی میخوای؟!
ته یکم فکر کرد...
+آره..
-چی؟!هرچی میخوای بگو بیارم...
سرشو آورد جلوی صورت کوک جوری که فاصلشون زیاد نبود...
+میتونم...طمع لبات رو تست کنم؟!
کوک همینطور مات به تهیونگ نگاه میکرد...نمیدونست باید چی بگه..
+عام..اگه نه مشکلی نیست صبر میکن...
ولی بلاخره باهم وارد رابطه شده بودن..یکیشون باید پیش قدم میشد..
قبل اینکه ته حرفش تموم شه رفت جلو و لبش رو بوسید و سریع کشید عقب با لبخند خجالتیش رو صندلی تکون خورد...
ته لبخندی زد...
+ممنون..سفارشمو گرفتم!؛)(عررررررررر)
چند دیقه همونجا داشتن با هم حرف میزدن...
+کی کارت تموم میشه؟!
-فک کنم ساعت ۷ و نیم اینا امروز زیاد مشتری نیست...
+نظرت چیه بعدش باهم بریم بیرون؟!
لبخندی رو لبش ظاهر شد...
-باشه..ساعت ۸ خوبه؟!
+آره..عالیه:)
با لبخندی که داشت از ته عذر خواهی کرد تا بره مشتری رو راه بندازع و ثبت سفارش کنه...
«پسر...از اینکه ماه فقط تو آسمون نیست مطمئن شدم..»
خب...یه حمایتتون نشه؟!🦦✨
دستاش رو خشک کرد و اومد سمت تهیونگ و نشست رو صندلی...
-خب چیزی میخوای؟!
ته یکم فکر کرد...
+آره..
-چی؟!هرچی میخوای بگو بیارم...
سرشو آورد جلوی صورت کوک جوری که فاصلشون زیاد نبود...
+میتونم...طمع لبات رو تست کنم؟!
کوک همینطور مات به تهیونگ نگاه میکرد...نمیدونست باید چی بگه..
+عام..اگه نه مشکلی نیست صبر میکن...
ولی بلاخره باهم وارد رابطه شده بودن..یکیشون باید پیش قدم میشد..
قبل اینکه ته حرفش تموم شه رفت جلو و لبش رو بوسید و سریع کشید عقب با لبخند خجالتیش رو صندلی تکون خورد...
ته لبخندی زد...
+ممنون..سفارشمو گرفتم!؛)(عررررررررر)
چند دیقه همونجا داشتن با هم حرف میزدن...
+کی کارت تموم میشه؟!
-فک کنم ساعت ۷ و نیم اینا امروز زیاد مشتری نیست...
+نظرت چیه بعدش باهم بریم بیرون؟!
لبخندی رو لبش ظاهر شد...
-باشه..ساعت ۸ خوبه؟!
+آره..عالیه:)
با لبخندی که داشت از ته عذر خواهی کرد تا بره مشتری رو راه بندازع و ثبت سفارش کنه...
«پسر...از اینکه ماه فقط تو آسمون نیست مطمئن شدم..»
خب...یه حمایتتون نشه؟!🦦✨
۳.۱k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.