-ولی...
-ولی...
ته به صورت کوک نگا کرد...
ولی چی؟!
-ولی من..میترسم یکم..تازه به خانوادم هیچی نگفتم؛
نترس..نمیزارم بهت سخت بگذره...با خانوادت هم خودم حرف میزنم...
-چطوری؟!اونا کره نیستن
کجان پس؟!
-رفتن آلمان...برای کار
مشکلی نیس..بلاخره باهاشون حرف میزنم...
کوک چند لحظه ساکت موند که با حس لبای ته رو پشت گردنش خودشو جمع کرد..
-ت..تهیونگ...
همونطور که داشت گردنش رو میبوسید جوابشو داد...
جان
-میترسم...ببخشید!
ته سرشو اورد بالا و به کوک خیره موند...
از چی میترسی؟!از من؟!
کوک سریع و تند حرف زد...
-نه نه نهه..چون تا حالا انجامش ندادم استرس دارم:)
نترس...قول میدم ازش لذت ببری!
-ب..باشه...
ته کوک رو روی مبل خوابوند و خودش هم روش خیمه زد و شروع کرد به مزه کردن گردن پسرش...
زیادی خوشمزه ای جئون جونگ کوک..
کوک لبخندی از خجالت زد...
به کارش ادامه داد و رسید به لباش...بوسیدن لباش رو شروع کرد..عمیق میبوسید...میخواست مزه لبای پسرش رو کامل حس کنه..جونگ کوک هم همراهی میکرد...
بعد چند مین جونگ کوک برهنه بود و ته فقط شلوارش تنش بود...
مار.کایی که از ته دلش رو بدن پسرش رو میکاشت دوست داشت...با صدای دلنشین کوک بیشتر برای مزه کردن کل تن پسر مشتاق میشد...
رفت سراغ قسمت اصلی کار...نگاهشو داد سمت کوک که معلوم بود استرس داره..میتونست ضربان قلبش رو بشنوه...
آروم باش جونگ کوکا...اگه آروم نباشی نمیتونی لذتش رو بفهمیاا...
سعی کرد آروم باشه..نفس عمیق کشید و خودشو شل کرد..
ته سعی کرد با دستش کوک رو آماده کنه که همون اول صدای کوک بلند شده بود..
-ت..تهیونگ... آروم...
پوزخندی زد و به کارش ادامه داد تا جایی که فهمید کوک آمادس...
بلاخره اون لحظه ای که براش داشت لحظه شماری میکرد رسید و خودشو توی جونگ کوک داشت حس میکرد...
لذتش رو...نمیتونم توصیف کنم...
کوک با ناله هایی که از سر لذت میداد جواب تهیونگ رو میداد...
بعد چند مین هردو خالی کردن و ناله هاشون از سر لذت بالا رفت..
ته از کوک کشید بیرون و بغل دستش دراز کشید...
خوبی؟!
-عالیم..فقط خستم...
دیدی گفتم...لباساتو بپوش بریم خونه...
حمایت؟!
ته به صورت کوک نگا کرد...
ولی چی؟!
-ولی من..میترسم یکم..تازه به خانوادم هیچی نگفتم؛
نترس..نمیزارم بهت سخت بگذره...با خانوادت هم خودم حرف میزنم...
-چطوری؟!اونا کره نیستن
کجان پس؟!
-رفتن آلمان...برای کار
مشکلی نیس..بلاخره باهاشون حرف میزنم...
کوک چند لحظه ساکت موند که با حس لبای ته رو پشت گردنش خودشو جمع کرد..
-ت..تهیونگ...
همونطور که داشت گردنش رو میبوسید جوابشو داد...
جان
-میترسم...ببخشید!
ته سرشو اورد بالا و به کوک خیره موند...
از چی میترسی؟!از من؟!
کوک سریع و تند حرف زد...
-نه نه نهه..چون تا حالا انجامش ندادم استرس دارم:)
نترس...قول میدم ازش لذت ببری!
-ب..باشه...
ته کوک رو روی مبل خوابوند و خودش هم روش خیمه زد و شروع کرد به مزه کردن گردن پسرش...
زیادی خوشمزه ای جئون جونگ کوک..
کوک لبخندی از خجالت زد...
به کارش ادامه داد و رسید به لباش...بوسیدن لباش رو شروع کرد..عمیق میبوسید...میخواست مزه لبای پسرش رو کامل حس کنه..جونگ کوک هم همراهی میکرد...
بعد چند مین جونگ کوک برهنه بود و ته فقط شلوارش تنش بود...
مار.کایی که از ته دلش رو بدن پسرش رو میکاشت دوست داشت...با صدای دلنشین کوک بیشتر برای مزه کردن کل تن پسر مشتاق میشد...
رفت سراغ قسمت اصلی کار...نگاهشو داد سمت کوک که معلوم بود استرس داره..میتونست ضربان قلبش رو بشنوه...
آروم باش جونگ کوکا...اگه آروم نباشی نمیتونی لذتش رو بفهمیاا...
سعی کرد آروم باشه..نفس عمیق کشید و خودشو شل کرد..
ته سعی کرد با دستش کوک رو آماده کنه که همون اول صدای کوک بلند شده بود..
-ت..تهیونگ... آروم...
پوزخندی زد و به کارش ادامه داد تا جایی که فهمید کوک آمادس...
بلاخره اون لحظه ای که براش داشت لحظه شماری میکرد رسید و خودشو توی جونگ کوک داشت حس میکرد...
لذتش رو...نمیتونم توصیف کنم...
کوک با ناله هایی که از سر لذت میداد جواب تهیونگ رو میداد...
بعد چند مین هردو خالی کردن و ناله هاشون از سر لذت بالا رفت..
ته از کوک کشید بیرون و بغل دستش دراز کشید...
خوبی؟!
-عالیم..فقط خستم...
دیدی گفتم...لباساتو بپوش بریم خونه...
حمایت؟!
۶.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.