کاراگاهان
#کاراگاهان
پارت١٩
یهو زد زیر خنده چهره مهرداد ناراحت شده بود یاد زمانی افتادم
تو کافه حال پسررو گرفت پس منم باید حال اینو میگرفتم برای همین گفتم
+اره عزیزم اتفاقا تعریف کرده جز ب جز
ی لبخند الکی زدم ک باعث شد اون لبخند مزخرفشو جمع
کنه
نشستیم کنار هم مستخدمشون برامون چایی و میوه و شیرینی اورد
هنوز استرس داشتم
دقایقی گذشت و همه با هم حرف میزدن ب غیر از من حتی مهرداد هم سرگرم صحبت بود ب مهرداد گفتم
+اقای بازیگر
-بله خانم بازیگر فعلا ک تو بازیگری من همون مهردادم
+از استرس دارم خفه میشم تو حرف میزنی دستشویی تون کدوم طرفه
مهرداد خنده اش گرفته بود دستشو گزاشت جلوی دهنش اونجاست
با سرش ب من نشون داد و گفت
-ی وقت نری همینجوری
+چرا
-خب نمیگن این دختره وقتی میدونسته دستشویی کجاست پس قطعا ی بار اومده خونشون
خندیدمو گفتم
+اینم حرفیه
ب سمت مستخدمشون رفتم و ازش پرسیدم کجاست
ی راهرو بزرگ بود ک ته راهرو دستشویی بود دو طرف هم اتاق خواب بود
رفتم دستشویی و کارم ک تموم شد اومدم بیرون غزل رو ب روم ایستاده بود در و بستم و ی لبخند الکی زدم اومدم از کنارش رد بشم ک جلوم وایستاد
*ببین فکر کردی ک چی اومدی تو زندگی پسر خالم
+من فکری نکردم
*ب تو نگفته ک چ عاشقو و معشوقی بودیم نگفته ک لیلی و مجنون هم بودیم ک یهو نمیدونم چی شد ک گزاشت رفت نمیدونم چی دید ک رفت
+اتفاقا گفت ولی تو چی دیدی ک رفتی ها؟
*ببین تو ی دختر اویزون خرابی ک افتادی دنبال پسر خالم
بغض دوباره راه نفس کشیدنمو گرفته بود تاحالا کسی ب من نگفته بود اویزون خراب
*گمشو از زندگی پسر خالم برو بیرون دختره خراب
راشو کشیدو رفت بغض گلمومو چنگ انداخته بود خودنو تو چ داستانی انداخته بودم اصلا چی شدک قبول کردم
گوشیمو از جیبمدر اوردمو ب مهرداد زنگ زدم
-الو جانم
با بغض و صدای لرزون گفتم
+مهرداد منو ببر خونمون
-چی شده
+ببر خونمون دیگ نپرس
اومد ب سمت جایی ک ایستاده بودم
-چی شده چرا چشمات قرمزه
+ببر منو خونمون
-ی دقیقه صبر کن
رفت سمت مامانش ک تو اشپزخونه بود صداش کامل میومد
-مامان خیلی مونده تا شام
*اره پسرم
+پس منو ترانه میریم بیررن قدم بزنیم
از من ن ک قدم نمیخوام منو ببر خونمون از اون ک اره باید بریم قدم بزنیم
خلاصه پیروز شد ب مسیر پارک تا خونشون یک دقیقه بود و کسی حرف نزد رو تاپ نشستم و یهو زدم زیر گریه
-حالا نمیگی چی شده
+غزل
-غزل چی
ادامه در کامنت #maryam
پارت١٩
یهو زد زیر خنده چهره مهرداد ناراحت شده بود یاد زمانی افتادم
تو کافه حال پسررو گرفت پس منم باید حال اینو میگرفتم برای همین گفتم
+اره عزیزم اتفاقا تعریف کرده جز ب جز
ی لبخند الکی زدم ک باعث شد اون لبخند مزخرفشو جمع
کنه
نشستیم کنار هم مستخدمشون برامون چایی و میوه و شیرینی اورد
هنوز استرس داشتم
دقایقی گذشت و همه با هم حرف میزدن ب غیر از من حتی مهرداد هم سرگرم صحبت بود ب مهرداد گفتم
+اقای بازیگر
-بله خانم بازیگر فعلا ک تو بازیگری من همون مهردادم
+از استرس دارم خفه میشم تو حرف میزنی دستشویی تون کدوم طرفه
مهرداد خنده اش گرفته بود دستشو گزاشت جلوی دهنش اونجاست
با سرش ب من نشون داد و گفت
-ی وقت نری همینجوری
+چرا
-خب نمیگن این دختره وقتی میدونسته دستشویی کجاست پس قطعا ی بار اومده خونشون
خندیدمو گفتم
+اینم حرفیه
ب سمت مستخدمشون رفتم و ازش پرسیدم کجاست
ی راهرو بزرگ بود ک ته راهرو دستشویی بود دو طرف هم اتاق خواب بود
رفتم دستشویی و کارم ک تموم شد اومدم بیرون غزل رو ب روم ایستاده بود در و بستم و ی لبخند الکی زدم اومدم از کنارش رد بشم ک جلوم وایستاد
*ببین فکر کردی ک چی اومدی تو زندگی پسر خالم
+من فکری نکردم
*ب تو نگفته ک چ عاشقو و معشوقی بودیم نگفته ک لیلی و مجنون هم بودیم ک یهو نمیدونم چی شد ک گزاشت رفت نمیدونم چی دید ک رفت
+اتفاقا گفت ولی تو چی دیدی ک رفتی ها؟
*ببین تو ی دختر اویزون خرابی ک افتادی دنبال پسر خالم
بغض دوباره راه نفس کشیدنمو گرفته بود تاحالا کسی ب من نگفته بود اویزون خراب
*گمشو از زندگی پسر خالم برو بیرون دختره خراب
راشو کشیدو رفت بغض گلمومو چنگ انداخته بود خودنو تو چ داستانی انداخته بودم اصلا چی شدک قبول کردم
گوشیمو از جیبمدر اوردمو ب مهرداد زنگ زدم
-الو جانم
با بغض و صدای لرزون گفتم
+مهرداد منو ببر خونمون
-چی شده
+ببر خونمون دیگ نپرس
اومد ب سمت جایی ک ایستاده بودم
-چی شده چرا چشمات قرمزه
+ببر منو خونمون
-ی دقیقه صبر کن
رفت سمت مامانش ک تو اشپزخونه بود صداش کامل میومد
-مامان خیلی مونده تا شام
*اره پسرم
+پس منو ترانه میریم بیررن قدم بزنیم
از من ن ک قدم نمیخوام منو ببر خونمون از اون ک اره باید بریم قدم بزنیم
خلاصه پیروز شد ب مسیر پارک تا خونشون یک دقیقه بود و کسی حرف نزد رو تاپ نشستم و یهو زدم زیر گریه
-حالا نمیگی چی شده
+غزل
-غزل چی
ادامه در کامنت #maryam
۲۰.۴k
۲۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.