حقیقت پنهان

حقیقت پنهان🌱
part 28
نویسنده:☆دوزتان رضا نمیدونست که دوستای خاعرش خونشونن وگرنه به پسرا نمیگفت بیاین خونمون بچم هول نیست که😂.☆
ارسلان:* با ماشین رضا به سمت خونشون رفتیم
رضا پشت فرمون نشسته بود، محرابم کنارش... منو ممد و متین هم عقب نشستیم ولی نمیدونم چرا منو وسط نشوندن.*
رضا: خب خب.. از اونجایی که من تو اینستا زیاد فعالیت ندارم بیاین یه دابسمش بگیریم...
بعدشم میخوام کوئسشن باکس بزارم.. حلع؟
پسرا: اوکیه

............................................

نیکا: عه اومدش
دیانا: کارتتو بده من برم بگیرم
نیکا: بیا
دیانا:*داشتم از پله ها میرفتم پایین که پام پیچ خورد و افتادم زمین.*
دیانا: آیییییی پامممم(جیغ)
پانیذ:*یهو دیدیم دیانا جیغ بنفشی زد
مهشاد: یا استخدوس
نیکا:*با پانیذ و مهشاد به سمت در رفتیم*
دیدگاه ها (۸)

آیلار جونمعزیز دلمامشب، شب تولدتهتولدت مبارکامید وارم همه ی ...

حقیقت پنهان🌱part 29و رفتیم توی راه پله ها دیدیم دیانا توی را...

حقیقت پنهان🌱part 27...... ............ ارسلان: بچا گشنمه رضا...

حقیقت پنهان🌱part 26پانیذ:*با دیانا به خودمون اومدیم دیدیم مه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط