خوبم
خوبم
خیلی خوب
امشب برای فردا کوشیدم
ساعتی برای دیروز غصه خوردم
کمی به حال خودم خندیدم
امشب سهراب را دیدم که میگفت
زندگی پر و بالی دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
گفت کدام را میخواهی
و
گفت تا شقایق هست زندگی باید کرد.
گفتم تو برو مراقب چینی نازکت باش نفس ات از جای گرم بر می خیزد.
امشب از دلتنگی هایم گفتم و گوش شنوایی نبود تا حرف هایم را بشنود.
آخرش رفتم گوشه ای شروع کردم نوشتن
دلم دیکته گفت و من نوشتم و نوشتم تا خسته شدم
میان نوشته هایم از یکی و مهربانی امروزش گفتم از دیگری و اشک هایش
از فال آن یکی گفتم
خلاصه من گفتم و دلم گفت تا نزدیک بود کار به دعوا بکشد .
گفتم هر چه می کشم از دست توست
قدری به خودت بها بده قدری خودت را ببخش و فکر کن همه اشتباهات از تو نبوده
این دل لوس من دعوایش که کردم گوشه ای رفت نشست و گریه کرد .
رفتم نوازشش کردم گفتم تو که میدانی غیر از من کسی را نداری نازت کند
پس آغوشش گرفتم .
حال دلم را خوب می فهمم بی قراریش را درک میکنم .
امشب حال دلم خوب نیست
ولی فکر کن خوبم
من خیلی خوبم
آرام که شد
پرسیدم دلت چه میخواهد
گفت صدایش را
گفتم ندارم
گفت نگاهش را
گفتم نیست
گفت یادش را
گفتم بنشین تا برایت از او بگویم
این دل بی شعور من چقدر لوس بازی در آورد وقتی یاد آن گل شب بو را به میان آوردم
گفت راستی این هفته به نام گل شبو خانم هست
گفتم حواسم بود و زدیم دقایقی از گل شب بوی مهربان گفتیم
آخرش هم که حالش خوب شد گفتم بنشین قوی و جدی برنامه درسی ات را کامل کن پیرمرد
😊😊😊😊
خیلی خوب
امشب برای فردا کوشیدم
ساعتی برای دیروز غصه خوردم
کمی به حال خودم خندیدم
امشب سهراب را دیدم که میگفت
زندگی پر و بالی دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
گفت کدام را میخواهی
و
گفت تا شقایق هست زندگی باید کرد.
گفتم تو برو مراقب چینی نازکت باش نفس ات از جای گرم بر می خیزد.
امشب از دلتنگی هایم گفتم و گوش شنوایی نبود تا حرف هایم را بشنود.
آخرش رفتم گوشه ای شروع کردم نوشتن
دلم دیکته گفت و من نوشتم و نوشتم تا خسته شدم
میان نوشته هایم از یکی و مهربانی امروزش گفتم از دیگری و اشک هایش
از فال آن یکی گفتم
خلاصه من گفتم و دلم گفت تا نزدیک بود کار به دعوا بکشد .
گفتم هر چه می کشم از دست توست
قدری به خودت بها بده قدری خودت را ببخش و فکر کن همه اشتباهات از تو نبوده
این دل لوس من دعوایش که کردم گوشه ای رفت نشست و گریه کرد .
رفتم نوازشش کردم گفتم تو که میدانی غیر از من کسی را نداری نازت کند
پس آغوشش گرفتم .
حال دلم را خوب می فهمم بی قراریش را درک میکنم .
امشب حال دلم خوب نیست
ولی فکر کن خوبم
من خیلی خوبم
آرام که شد
پرسیدم دلت چه میخواهد
گفت صدایش را
گفتم ندارم
گفت نگاهش را
گفتم نیست
گفت یادش را
گفتم بنشین تا برایت از او بگویم
این دل بی شعور من چقدر لوس بازی در آورد وقتی یاد آن گل شب بو را به میان آوردم
گفت راستی این هفته به نام گل شبو خانم هست
گفتم حواسم بود و زدیم دقایقی از گل شب بوی مهربان گفتیم
آخرش هم که حالش خوب شد گفتم بنشین قوی و جدی برنامه درسی ات را کامل کن پیرمرد
😊😊😊😊
۴.۲k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.